گرچه حرمت رقص مرد بر مرد و زن براى زن اگر مستلزم و توأم با مفسده دیگرى نباشد ( که به نظر می آید این غیر ممکن باشد)، امرى اتفاقى بین همه فقها نیست، بلکه به فتواى مقام معظم رهبرى و آیه الله تبریزى هر دو مورد فوق جائز است،
اگر مستلزم مفسده نباشد؛ البته بقیه فقها آن را حرام دانسته اند .
اما مسئله حرمت رقص از باب لهو بودن آن است که بر اساس روایات، یکى از مصادیق آن رقص است.
انسان اگر کمی در آیات و روایات تامل بکند در می یابد که هدف از زندگی چیست و از بایدها و نبایدها برای نیل به هدف مقدس آگاه می شود.
اینکه در روایات کار لهو مذموم شناخته شده و حکم بر حرمت آن کرده شده برای این است که امر لهو ؛ انسان را از هدف مقدس دور می سازد و او را از مسیر الهی منحرف می سازد . ائمه اطهار علیهم السلام برای همین مبعوث شده اند که انسانها را از کار لهو بازدارند تا به اصل خویش بازگردند . تا از وهم به در آیند و به عقل رجوع کنند . اگر چنین چیزی خوب و پسندیده بود چرا ائمه این کار را نکردند و بر عکس مذموم دانستند و از طرف دیگر کسانی مثل یزید و امثالهم کارشان رقص و آواز با زنان و دختران بود. معلوم می شود حکمتی در کار بوده که ائمه از این کار نهی کرده اند .
برای روشن شدن مطلب به این جریان توجه نمایید:
سلیمان بن بلال گوید: حضرت رضا علیه السلام از پدرانش روایت میکرد که ابلیس از هنگام آدم علیه السلام تا بعثت مسیح علیه السلام نزد پیامبران مىآمد و با آنها سخن میگفت، و در میان آنها بیش از همه با یحیى بن زکریا انس و رفت و آمد داشت.
روزى یحیى گفت: از تو سؤالى دارم، شیطان گفت: تو بزرگتر از این هستى که پاسخ سؤال تو را ندهم، اینک هر چه میخواهى بپرس و من حقیقت را به تو خواهم گفت.
یحیى گفت دوست دارم دامهاى تو را که بوسیله آن مردم را به دام میاندازى مشاهده کنم، شیطان گفت بسیار خوب خواستههاى تو را اجابت میکنم، وعده داد فردا صبح بار دیگر با تو ملاقات خواهم کرد و دامها را به تو نشان خواهم داد.
روز بعد بامداد که حضرت یحیى علیه السلام در منزلش نشسته و در انتظار شیطان بود ناگهان مشاهده کرد از یک سوراخى وارد اطاق شد! در این هنگام شیطان صورتش مانند بوزینه و بدنش مانند خوک و چشمانش از هم شکافته بود، دندانها و دهانش یک تکه استخوان بود، و چانه نداشت دو دست در سینه و دو دست در شانهاش قرار داشت، رگهاى درشت پشتش در
جلو بود، انگشتانش در پشت سرش قرار داشت. قبائى در بر کرده که وسط آن را با یک رشته بسته بود، و در آن رشته نخهاى متعددى سبز و قرمز آویزان کرده بود.
زنگ بزرگى در دست گرفته و یک سپر بر آن آویخته بود، و یک قلاب آهنى نیز در میان سپر گذاشته بود، پس از اینکه در نزد یحیى نشست، یحیى گفت این کمربند چیست که در وسط کمر بستهاى؟
گفت: این مجوسیت است که من براى آنها تأسیس کردم و آراستم، سپس گفت: این نخهاى رنگارنگ چیست؟ گفت اینها رنگهائى است که بوسیله آنها زنها را زینت میدهم تا مردم را فریب دهند.
حضرت یحیى گفت: پس این زنگ چیست که در دست خود گرفتهاى؟
گفت این ساز و آواز است که مردم را هنگامى که در مجالس گرد هم آمدهاند و شراب میخورند این زنگ را بصدا مىآورم و آنها به رقص و پایکوبى میپردازند، و شادمانى میکنند.
در اثر رقص و پایکوبى گروهى بیهوش میگردند و بعضى پیراهن پاره میکنند و عدهاى از فرط مستى و بیخودى انگشتهاى خود را گاز میگیرند.
یحیى گفت: از کدام طبقات بیشتر خوشت مىآید، گفت: از زنان، آنها وسیله شکار کردن من هستند و توسط زنان نقشههاى خود را انجام میدهم، هر گاه مردان صالح مرا نفرین میکنند من از آنها فرار میکنم و به اجتماعات زنها میروم، و از سخنان آنها بسیار خوشم مىآید و لذت میبرم.
حضرت یحیى گفت پس این سپر چیست که بالاى سرت گذاشتهاى، گفت بوسیله آن دعاهاى مردان شایسته را از خود دفع میکنم، گفت پس این آهن که بالاى آن هست براى چیست؟.
گفت بوسیله این آهن دلهاى افراد شایسته را بطرف خود متمایل میکنم، یحیى گفت آیا تاکنون بر من پیروزشدهاى؟.
گفت تاکنون نتوانستهام بر تو پیروز شوم، و لیکن یک خصلت در تو هست که مرا به تعجب آورده است.
یحیى گفت آن چیست؟ گفت: تو مرد پرخورى هستى! هر گاه افطار میکنى و زیاد میخورى پرخورى تو مانع مىشود که بتوانى در شب برخیزى و نماز بگذارى، گفت: اینک با خداى خود پیمان بستم که بعد از این از طعام سیر نگردم تا آنگاه که به جوار رحمتش شتابم.
شیطان هم گفت من نیز متعهد شدم که دیگر مسلمانى را نصیحت نکنم، شیطان از نزد یحیى بیرون شد و دیگر بطرف او برنگشت.
( اخبار و آثار حضرت امام رضا علیه السلام صفحه 882)
با توجه به این روایت معلوم می شود شیطان راهکارهای بسیار زیادی برای منحرف ساختن بندگان از مسیر الهی دارد که یکی از آنها کار لهو است و یکی از مصادیق کار لهو رقص و آواز می باشد.
برای اینکه کاملا این مطلب جا بیافتد نمونه دیگر را از کتاب شریف نهج البلاغه می آوریم تا حقیقت امر روشن بشود:
حضرت امیر بیان در نهج البلاغه حکمت 367 چنین می فرماید:
ای مردم کالای دنیای حرام چون برگ های خشکیده وبا خیز است ، پس از چراگاه آن دوری کنید ، که دل کندن از آن لذت بخش تر از اطمینان داشتن به آن است ، و به قدر ضرورت از دنیا برداشتن بهتر از جمع آوری سرمای? فراوان است.
آن کس که از دنیا زیا برداشت به فقر محروم است ، و آن کس که خود را از آن بی نیاز انگاشت ر آسایش است ، و آن کس که زیور دنیا دیدگانش را خیره سازد دچار ور دلی گردد ، و آنکس که به نیای حرام عشق ورزید ، درونش پر از اندوه شد ، و غم و اندوه ها در خان? دلش رقصان گشت، که از سویی سرگرمش سازند ، و از سویی دیگر رهایش نمایند، تا آنجا که گلویش را گرفته در گوشه ای بمیرد ، رگ های حیات او قطع شده ، و نابود ساختن او بر خدا آسان ، و به گور انداختن او به دست دوستان است.
اما مومن با چشم عبرت به دنیا می نگرد، و از دنیا به انداز? ضرورت بر می دارد ، و سخن دنیا را از روی دشمنی می شنود ، چرا که تا گویند سرمایه دار شد، گویند تهیست گردید ، و تا در زندگی شاد می شوند با فرا رسیدن مرگ غمگین می گردند ، و این اندوه چیزی نیست که روز پریشانی و نومیدی هنوز نیامده است.