سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
کـــــلام نـــو
حقیر افتخار سربازی امام زمان علیه السلام بر دوشم هست. طلبه ی ناچیزی هستم و هدفم بیان معارف ناب اسلامی و شبهه زادیی است.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 505914
کل یادداشتها ها : 99
خبر مایه



با سلام و عرض ادب
مسئله ای که  از دیرباز مطرح می شده و هم اکنون نیز به نوعی دغدغه اکثریت است  چرایی خلقت است و هر انسانی سعی بر این دارد تا از چرایی خلقت خویش آگاه شود ، اما باید توجه داشت رسیدن به پاسخ این دغدغه بسیار مشکل است و  لازمه وصول به نتیجه سعی و تلاش فکری و عقلی و البته معنوی و روحی است .
لذا این حقیر مباحثی را پیرامون همین مطلب بیان می کنم ؛ انشاء الله با یاری دوستان دیگر به نتایج بسیار ارزشمند خواهیم رسید .
قبل از اینکه وارد اصل بحث بشویم بهتر است هر گونه نیازمندی و احتیاج را از خداوند سبحان مبرا داشته و او را منزه از احتیاج بدانیم ؛ آیه شریفه « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ » برای همه عزیزان آشناست ؛  در این آیه، خداوند هدف از خلقت را عبودیت می داند و می فرماید :« جن و انس را نیافیدم مگر برای عبادت»
اگر به آیه های قبلی این شریفه توجه شود سیاق کلام از تکلم با غیر به متکلم وحده تغییر یافته. و این تغییر سیاق براى آن بوده که کارهایى که در سابق ذکر مى‏شد و به خدا نسبت مى‏داد، مانند خلقت و ارسال رسل و انزال عذاب، کارهایى بود که واسطه برمى‏داشت، و مثلا ملائکه و سایر اسباب در آن واسطه بودند، بخلاف غرض از خلقت و ایجاد- که همان عبادت باشد- که امرى است مختص به خداى سبحان و احدى در آن شرکت ندارد.
و جمله « إِلَّا لِیَعْبُدُونِ » استثنایى است از نفى، و شکى نیست که این استثناء ظهور در این دارد که خلقت بدون غرض نبوده، و غرض از آن منحصرا عبادت بوده، یعنى غرض این بوده که خلق، عابد خدا باشند، نه اینکه او معبود خلق باشد، چون فرموده« الا لیعبدون» یعنى:
تا آنکه مرا بپرستند، و نفرموده: تا من پرستش شوم یا تا من معبودشان باشم.
علاوه بر این، غرض هر چه باشد پیداست امرى است که صاحب غرض به وسیله آن استکمال مى‏کند، و حاجتش را برمى‏آورد، در حالى که خداى سبحان هیچ جهت نقص و حاجتى ندارد. تا به وسیله آن غرض نقص خود را جبران نماید و حاجت خود را تامین کند.
و نیز از جهتى دیگر فعلى که بالآخره منتهى به غرضى که عاید فاعلش نشود لغو و سفیهانه است، لذا نتیجه مى‏گیریم که خداى سبحان در کارهایى که مى‏کند غرضى دارد، اما غرضش ذات خودش است، نه چیزى که خارج از ذاتش باشد، و کارى که مى‏کند از آن کار سود و غرضى در نظر دارد، ولى نه سودى که عاید خودش گردد، بلکه سودى که عاید فعلش شود.
اینجاست که مى‏گوییم خداى تعالى انسان را آفرید تا پاداش دهد، و معلوم است که ثواب و پاداش عاید انسان مى‏شود، و این انسان است که از آن پاداش منتفع و بهره‏مند مى‏گردد، نه خود خدا، زیرا خداى عز و جل بى نیاز از آن است. و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعالیش مى‏باشد، انسان را بدین جهت خلق کرد تا پاداش دهد، و بدین جهت پاداش دهد که اللَّه است.
پس پاداش کمالى است براى فعل خدا، نه براى فاعل فعل که خود خدا است، پس عبادت غرض از خلقت انسان است، و کمالى است که عاید انسان مى‏شود، هم عبادت غرض است و هم توابع آن- که رحمت و مغفرت و غیره باشد. و اگر براى عبادت غرضى از قبیل معرفت در کار باشد، معرفتى که از راه عبادت و خلوص در آن حاصل مى‏شود در حقیقت غرض أقصى و بالاتر است، و عبادت غرض متوسط است.

بعد از اینکه اجمالا ثابت شد که خداوند نه از روی نیاز بلکه از روی لطف خلق کرده ، و لطف حضرت حق به این است که انسان ها به مقام عبودیت دست یابند ، تا در سایه عبودیت به جوار ملکوتی حضرت حق بار یابند.
محور بحث ما فعلا حول آیه شریفه است که فرمود: « ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون »
علامه طاطبایی در بیان معنی عبادت می فرماید:
عبادت یعنى اعمالى که عبد با اعضاء و جوارح خود انجام مى‏دهد، برمى‏خیزد، مى‏ایستد، رکوع مى‏کند، به سجده مى‏افتد، غرض به همه اینها تعلق گرفته، و لذا مى‏بینیم به آنها امر فرموده، اما این غرض براى مطلوب دیگر و غرض بالاتر است، و آن این است که :
بندگى و ذلت عبودیت بنده را در برابر رب العالمین نشان دهد، ذلت عبودیت و فقر مملوکیت محض خود را در قبال عزت مطلق و غناى محض مجسم و ممثل سازد، هم چنان که چه بسا این معنا از آیه شریفه« قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ" » ( بگو پروردگار من اعتنایى به شما و سرنوشت شما ندارد، اگر دعایتان نبود. سوره فرقان، آیه 77 ) نیز استفاده شود، چون در این آیه عبادت را به دعاء مبدل کرده است.
پس معلوم مى‏شود که حقیقت عبادت این است که بنده، خود را در مقام ذلت و عبودیت واداشته، رو به سوى مقام رب خود آورد. و همین، منظور آن مفسریست که عبادت را به معرفت تفسیر کرده، مى‏خواهد بگوید: حقیقتش آن معرفتى است که از عبادت ظاهرى به دست مى‏آید.
پس غرض نهایى از خلقت همان حقیقت عبادت است، یعنى این است که بنده از خود و از هر چیز دیگر بریده، به یاد پروردگار خود باشد، و او را ذکر گوید.
این بود آنچه با تدبر در آیه مورد بحث استفاده مى‏شود، و اگر جن را در آن جلوتر از
انس آورده، براى این است که سخن از خلقت است و خلقت جن قبل از خلقت انس بوده، به شهادت اینکه مى‏فرماید: « وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ » ( جن را قبل از این از نار سموم آفریدیم. سوره حجر، آیه 27 ). و عبادت غرض و نتیجه‏اى است که عاید فعل خدا مى‏شود، نه عاید فاعل که خود خدا باشد.
و از اینکه در آیه شریفه به وسیله نفى و استثناء، غرض را منحصر در عبادت کرده فهمیده مى‏شود که خداى تعالى هیچ عنایتى به آنان که عبادتش نمى‏کنند ندارد، هم چنان که گفتیم آیه شریفه" قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ" به آن تصریح مى‏کند.

برای اینکه هدف ما از این بحث ، روشن شدن چرایی خلقت و هدف آفرینش است قصد داریم تا جایی که از گنجایش این کلوب خارج نباشد بحث را ریشه ای آغاز کنیم تا انشا الله به نتایج فوق العاده مهم دست پبدا کنیم.


در ابتدا  سر فصل های بحث را عنوان کرده و در ادامه توضیح مختصری پیرامون سر فصل ها ارائه می کنیم :
1. خداوند علت است و مخلوقات ( کل عالم هستی) معلول خدا هستند
2. هر معلول یکی از شئونات و تجلیات علت خویش است .
3. به محض محقق شدن علت تامه وجود معلول ضروری خواهد بود
4. هیچ معلولی از علت خویش تخطی نمی کند
5. معلول در طول علت خویش است نه در عرض آن
6. هیچ مخلوقی از عدم به وجود نیامده است ( خداوند مخلوقات را از عدم به وجود نیاورده است)


1. خداوند علت است و مخلوقات ( کل عالم هستی) معلول خداهستند
 در این فصل در صدد هستیم تا با براهین عقلی اثبات کنیم خداوند علت هستی تمامی موجودات است ، برا ی همین منظر لازم است چند مقدمه در این فصل مطرح شود :
1.حمکا و فلاسفه اسلامی موجودات عالم را به دو دسته تقسیم کرده اند :
الف: ممکن الوجود
ب: واجب الوجود

ممکن الوجود آن است که در بودن خود محتاج به دیگری است ، یک مثال ساده می تواند راه گشا باشد ، شما وقتی سایه یک چیزی را تصور می کنید ، کاملا مشخص است که سایه بدون صاحب سایه وجود ندارد ، به عبارتی دیگر سایه وقتی موجود می شود که صاحب سایه موجود باشد .
بنابراین وجود سایه وابسته به غیر خودش ( صاحب سایه ) است . یعنی در بودن خود مستقل نیست ، تا صاحب سایه نباشد از سایه خبری نخواهد بود .
یکی از واضح ترین و ملموس ترین مثالی که می شود برای ممکن الوجود ( و بلکه فقر وجودی « که توضیحش در آینده خواهد آمد») آورد مثال سایه و صاحب سایه است که تصور آن در درک مفهوم ممکن الوجود کمک فراوانی خواهد کرد.
پس روشن شد که همه مخلوقات هستی با توجه به اینکه « ممکن الوجود» هستند ؛  نسبتشان به خداوند سبحان همان نسبتی که سایه و صاحب سایه دارد ؛ صد البته خداوند مبرّا از تشبیه و تمثیل است ؛ اما چه کنیم که عقل بشر محدود است و برای درک موجودات فرامادی به اجبار بایستی به تمثیل و تشبیه پناهنده شد .
واجب الوجود آن است که در موجود بودنش محتاج و نیازمند به غیر ( از خودش) نمی باشد ، بلکه وجود او واجب و ضروری است ، یعنی همیشه بوده و خواهد بود و نیازمند علتی خارج از ذات خودش نیست . اساسا واجب الوجود که یکی بیش نیست نیازمند علتی نیست چون او خود سرچشه وجود است .
این تقسیم بر اساس حصر عقلی صورت گرفته و دسته سومی وجود ندارد ، حال که تا حدودی با این دو مفهوم آشنا شدیم اقامه برهان بر اینکه عالم معلول و خدا علت است به سادگی صورت می پذیرد.
ببینید ما گوییم همه عالم نمی تواند ممکن الوجود باشد چون در این صورت سلسله علل به جایی بنده نخواهد شد ( چون همانطور که عرض کردیم ممکن الوجود بدون علت خود موجود نیست و باید علتی باشد تا به او وجود دهد مثل اینکه سایه نمی تواند بدون صاحب سایه موجود شود)
بذارید یک مثال ساده دیگر بیان کنم تا موضوع راحت تر هضم شود ؛ شما مثلا 10 نفر را فرض کنید که قصد دارند باهم شروع به  دوندگی کنند ، اولی می گوید : تا نفر دوم شروع به دویدن نکند من نیز شروع نمی کنم ، دومی هم می گوید : اگر سومی و تا آخر همشون همین ملطلب رو میگن ، تا زمانی که یکی از اینها شروع به دویدن نکند ، هیچ کدام از این 10 نفر نخواهد دوید .
در بحث ما نیز این چنین است ، شما یک موجودی را تصور کنید ، این موجود ممکن الوجود است
؛ بنابراین نیازمند علتی است ، حال اگر علت او نیز ممکن الوجود باشد ، یا علتش خودش است و یا خارج از ذات خودش ، علت او نمی تواند ذات خودش باشد ، بنابراین علتی بیرون از ذات خود دارد حال اگر این علت نیز ممکن الوجود باشد تا بی نهایت تسلسل ایجاد می شود و این از نظر عقل محال است .  
بنابراین در سر سلسله علل باید واجب الوجود باشد تا محال عقلی لازم نیاید ، این واجب الوجود وجودی است که علتی جز ذات خویش ندارد و نیازمند خارج از ذات خویش نیست . در این صورت سلسله علل به واجب اللوجود بند می شود .
همین واجب الوجود به اصطلاح حکما خداوند سبحان است که سرچشه هستی است و همه وجودات تجلی این وجود هستند . در واقع عالم هستی معلول واجب الوجود بوده و همو علت هستی بخش تمام عالم است.


2. هر معلول یکی از شئونات و تجلیات علت خویش است

به حول قوه الهی سر فصل اول با توضیح اجمالی به اتمام رسید  ؛ حال نوبت به این مطلب می رسد که هر معلولی در واقع یکی از شئونات و تجلیات علت خویش است .
برای اینکه بتوانیم این موضوع را تصور کنیم باز به یک مثال متوصل می شویم :
شما وقتی یک سیبی را در ذهن خود تصور می کنید از چند حالت خارج نیست :
الف: سیب از خارج به ذهن شما منتقل شده است
ب: این سیب از خارج به ذهن شما منتقل نشده بلکه از درون شما به وجود آمده
گزینه اول صحیح نیست ؛ زیرا سیب را قوه خیال شما به وجود آورده و چیزی از عالم خارج به ذهن منتقل نشده .
در این میان گزینه (ب) صحیح است ، زیرا وقتی قوه خیال چیزی را تصور می کند در واقع او را در عالم ذهن موجود می کند ، نه اینکه سیب خارجی را در ذهن بیاورد ، ( البته بحث هایی در مورد وجود ذهنی هست که در این مجال نمی گنجد)
حال سیبی که تصور نموده اید معلول قوه خیال شماست ، در واقع سیب یکی از ظهورات و تجلیات خیال است . چیزی جدای از خیال نیست ، یعنی این طور نیست که سیب ( متصور در خیال) یک چیز باشد و خیال چیز دیگری جدای از آن . البته قوه خیال کاملا به او احاطه دارد و درواقع سیب تحت سیطره قوه خیال است .
یک مثال ساده دیگری نیز عرض می کنم ، شما وقتی خورشید را در نظر می گیرید ، خورشید ظهورات و تجلیاتی دارد که به صورت پرتو هستند ، پرتو چیزی جدای از خورشید نیست بلکه ظهور و تجلی خورشید است .
به خلاف ابوت و بنوت ( پدری و پسری) وقتی این دو را تصور می کنیم ، سه چیز در ذهن ما متصور می شود :
پدر ، پسر و رابطه ای که این دو را به هم پیوند می دهد ، یعنی ابوت ( پدر بودن ) در چنین حالتی پدر یک موجود جدای از پسر است و علاوه بر آن چیز سومی هم وجود دارد که ایندو را به هم پیوند می دهد . پس چنینی مسئله ای از مبحث علت و معلول خارج است ؛ زیرا همچنانکه گفتیم معلول یکی از شئونات علت و ظهورات است ، چیزی جدای از علت نیست ، و در واقع علت و معلول یک چیز بیش نیستند .


3. به محض محقق شدن علت تامه ، وجود معلول ضروری خواهد بود
در این فصل اشاره ای اجمالی خواهیم داشت به اینکه اگر علت تامه محقق شود معلول ناگزیر موجود می شود .
با این توضیح که :
علت از یک جهت به دو نوع ، علت تامه و علت ناقصه تقسیم می شود :
علت تامه آن است که جمیع شرایط برای به وجود آمدن معلول وجود داشته باشد ، مثلا برای به وجود امدن یک میز و یا صندلی مجموعه ای از علل نیاز هست ، و آن مجموعه عبارتند از :
وجود خود نجار ، اراده نجار برای ساخت میز ، محیا بودن وسایل لازم جهت ساختن میز از قبیل : میخ ، چوب ، چسب و زمان و مکان و ... ؛ مجموعه این علل را علت تامه می گویند ، یعنی ممکن نیست این مجموعه محقق شود و میز به وجود نیاید ، محقق شدن مجموعه علل همان و به وجود آدم معلول ( میز) همان ، به محض اینکه نجار اراده ساختن میز کرد و وسایل مورد نیاز نیز موجود بود میز ساخته می شود .
علت ناقصه نیز به عللی گفته می شود که وجود شان برای محقق شدن معلول ضروری است اما علت ناقصه به تنهایی برای به وجود آمدن معلول کفایت نمی کند ؛ بلکه همچنانکه عرض شد بایستی برای به وجود آمدن معلول تمامی علل ( ناقصه) محقق شوند .
به مثال دیگری در این رابطه توجه کنید:
یک لامپ اگر تمامی شرایط نور دهی را داشته باشد محال است نور ندهد ، به عبارتی دیگر در صورت سالم بودن لامپ ( اجتماع علل ناقصه) نور دهی آن ضروری خواهد بود و تخلف از این ضرورت محال است .
و مثال واضح تر و ملموس تر خورشید است ، تا زمانی که شرایط دست به دست هم می دهند خورشید فروزان ، عالم را با انوار خود منور می کند ، ممکن نیست خورشید باشد و شرایط نور دهی و گرما دهی را داشته باشد ، اما نور ندهد .
قرآن کریم به قانون علت و معلول در سوره فاطر اشاره فرموده
فلن تجد لسنّة اللّه تبدیلا و لن تجد لسنّة اللّه تحویلا »»
هرگز در سنّت خدا تبدیلى نمى‏یابى (یعنى سنّت الهى تبدیل به سنّت دیگرى نمى‏شود، مثل اینکه قانونى نسخ شود و قانونى دیگر جاى آن را بگیرد) و هرگز در سنّت خدا تغییرى نمى‏یابى (نظیر اینکه در یک قانون قراردادى، تبصره‏اى اضافه مى‏شود و یا قسمتى از آن لغو مى‏شود و تغییراتى در آن داده مى‏شود بدون آنکه اصل قانون لغو شود)
شهید مطهری می فرماید:
شگفت جمله‏اى است از شگفت کتابى! چه عظیم است قرآن! پیشروى دانشها، رفیق پرهیزکاران. اندیشه بزرگ فیلسوفان سالها کاوش مى‏کند و قانون علیت عمومى و نظام آفرینش را بدست مى‏آورد، مى‏خواهد به خود مغرور شود و ببالد که عجب رازى را گشودم و چه عظیم قانونى را شناختم که ناگهان قرآن را در جلوى خود مى‏بیند که با تعبیرى بسیار رسا و در عین حال ساده این راز را بیان کرده است: «هرگز سنّت خدا تغییر نمى‏کند».
که مى‏تواند از این روشن‏تر بگوید؟ کدام جمله مى‏تواند رساتر و محکم‏تر از این باشد؟: «هرگز سنّت خدا تغییر نمى‏کند»


4. هیچ معلولی از علت خویش تخطی نمی کند

در فصل های گذشته اجمالا عرض کردیم که هر معلولی یکی از تجلیات و ظهورات علت خویش است و همچنین اشاره کردیم به اینکه به محض محقق شدن علت تامه وجود معلول لازم و ضروری خواهد بود ، به محض اینکه شرایط اشتعال در آتش گرفتن یک چوب فراهم گردید ، چوب یقینا آتش خواهد گرفت ، زیرا هیچ معلولی از علت خویش تخطی نمی کند .
این موضوع با یک مثال واضح و روشن خواهد شد ، شما وقتی یک شی ء را مثلا یک کتاب را  در ذهن تصور می کنید ، به محض اراده آن کتاب در ذهن شما حاضر می شود ، ممکن نیست شما اراده تصور کتاب را کرده باشید اما کتاب در ذهن شما حاضر نشود .

 
5. هیچ مخلوقی از عدم به وجود نیامده است ( خداوند مخلوقات را از عدم به وجود نیاورده است)
باید دانست جهان از عدم خلق نشده است ، به عبارت دیگر آفرینش جهان صرفا مستند به اراده حق تعالى است و نیازمند ماده پیشینى نیست که خداوند جهان را از آن پدید آورد بر خلاف خلاقیت و آفرینش دست ساخت بشرى است که حاصل کشف و تغییر صورتها و ترکیب مواد نخستین براى پدید آوردن محصولى نوین است.
امام صادق (ع) درباره آفرینش جهان مى فرماید: «خداوند از چیزى جهان را نیافریده است نه این که (از هیچ چیز و عدم جهان را آفریده باشد)».
این دقت در عبارت نمایانگر احاطه علمى امام صادق (ع) و نشانگر قدرت بى پایان و بى نیازى خداوند در هنگام آفرینش جهان است.
«و فى کتاب الاحتجاج للشیخ الطبرسى قال الزندیق لابى عبدالله (ع) من اى شى خلق قال علیه السلام: لا من شى فقال کیف یحیى من لاشى. قال: ان الاشیاء لاتخلوا ان تکون خلقت من شى او من غیر شى فان کانت خلقت از امام صادق (ع) پرسیده شد: جهان از چه چیزى آفریده شده است؟ حضرت فرمودند از چیزى آفریده نشده. پرسیده شد: چگونه خداوند از هیچ چیز زنده مى کند. حضرت پاسخ دادند: موجودات یا از چیزى آفریده مى شوند و یا از غیر شى‏ء [مادى‏] آفریده مى شوند»( محمد صالح مازندرانى، شرح اصول کافى، ج 3، ص 300 و 301)
خداوند آفریننده مکان است و همانند «نور محض» نیازى به مکان ندارد بلکه پیدایش همه چیز در پرتو روشنایى و تجلى اوست و همانند «روح» تدبیر همه سلول هاى بدن و فعالیت هاى بدن به عهده اوست بدون اینکه جایى از بدن را اشغال کند اما نه جدا از جهان است و نه آمیخته با جهان است .
حضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها) در خطبه ای به این مسئله اشاره فرمودند که حق مطلب نیز این چنین است « خلق الله الأشیاء لا من شیء»  خداوند اشیاء را از هیچ چیز آفرید ، معنی این فرمایش این نیست که خداوند اشیاء را از عدم آفرید ! بلکه خدا از لا من شیء آفرید .
در توضیح این مطلب عرض می شود:
« لامن شیء» با « من لا شیء » تفاوت بسیاری دارد ، اگر بگوییم خدا عالم را از « من لا شیء » آفرید این صحیح نیست چون معنی « من لاشیء» همان عدم است ، اما اگر گقته شود خداوند عالم را از « لا من شیء » آفرید این جمله صحیح است ، چون معنی این جمله عدم نیست ّ بلکه مفهومش این است که خداوند عالم از چیزی نیافرید بلکه عالم هستی تجلی اوست و برای آفریدن نیازمند چیزی نبود ، بلکه آفرینش او با اراده ذات او انجام می گیرد .

مطلب دیگر اینکه آفرینش از عدم ، از  دیدگاه عقل و اندیشه محال است و چنین چیزی ممکن پذیر است ، استدلالی که عقل برای این مطلب می کند این است :
عقلا قاعده ای را وضع کرده اند که « فاقد شیء نمی تواند معطی شیء باشد» برای مثال درخت که فاقد نور و حرارت است از دیدگاه عقل نمی تواند نور را حرارت را به دیگر موجودات ببخشد .
عدم واجد نیست ، بلکه عدم فاقد است ، یعنی چیزی ندارد که به دیگری ببخشد ، اگر عدم فاقد است چگونه به دیگری وجود ببخشد .
مثل اینکه مثلا یک تکه سنگ فاقد حیات ( مصطلح) است ، اگر فاقد است ممکن نیست حیات را نه به خودش و نه به دیگری ببخشد .
اما خداوند واجد است ، و بلکه وجود محض است ، و وجود مقدس او هستی مطلق بوده و واجد هر چیزی است ، بنابراین خلق عالم با اراده حق تعالی صورت می گیرد ، نه اینکه خداوند از عدم چیزی را آفریده باشد.

6. معلول در طول علت خویش است نه در عرض آن
مطلب مهمی که در بحث علت و معلول مطرح است این است که معلول در طول علت خویش است نه در عرضش ، این طور نیست که معلول چیزی جدای از علت باشد ، یعنی این چنین نیست که معلول در کنار و در عرض علت خود باشد .
علت از لحاظ فلسفی به چیزی گفته می شود که معلول از حاق ذات او به وجود بیاید ، بنابراین مفاهیمی همچون بنا و ساعت ساز و ... علت محسوب نمی شوند ، بلکه بنا و ساعت ساز معد ( زمینه ساز) برای ساختن بنا و یا ساعت هستند نه علت آنها ، زیرا علت به معلول افاضه وجود می کند ؛ در حالی که بنا به ساختمان ، و ساعت ساز به ساعت وجود را افاضه نمی کند بلکه با کنار هم چیدن اسباب و آلات در کنار یکدیگر بنا را درست می کند .
پس وقتی در فلسفه صحبت از علت و معلول به میان می آید ، نباید ذهن انسان به بنا و بنّا منتقل بشود چون همانطور که گفته شد بنّا علت بنا نیست .
اما در علت و معلول فلسفی این طور نیست ، زیرا معلول از حاق وجود علت به وجود آمده و چیزی جدای از معلول نیست ، پس به علت نمی شود گفت چرا به معلول را به وجود آوردی ، چون اقتضی علت بودن افاضه وجود است .
اگر بخواهیم یک مثال محسوس برای علت و معلول بزنیم ، می توان به قوه خیال انسان مثال زد ؛
قوه خیال به محض اراده کردن صور خیالی را می آفریند ، وقتی شما در خیال خود یک سیب را تصور می کنید ، سیب معلول قوه خیال شما و در واقع خیال علت وجودی سیب است . صور خیالی از عدم نمی آیند، بلکه کمالات خود قوّه خیالند  که ظهور می یابند.
صور خیالی جدا از قوّه خیال نیستند و در حقیقت صور خیالی ظهور کمالات قوه خیال است ، معلول نیز ظهور کمالات علت است و چیزی جدای از علت نیست

با توضیح اجمالی این شش مسئله تا حدودی روشن می شود که :
اولا : خداوند علت تامه موجودات عالم است
ثانیا: معلول ظهور علت و یکی از شئونات علت تامه است ، معلول چیز جدایی از علت تامه خویش نیست ، در واقع معلول نه خود علت است و نه جدای از علت بلکه ظهور و تجلی علت است .
سوال از چرایی خلقت وقتی معقول و متصور است که معلول چیزی جدای از علت تامه باشد ، اگر چنین باشد می توان این پرسش را مطرح کرد که : چرا علت معلول را  ایجاد نمود ، اما وقتی اثبات گردید که معلول چیزی جدا از علت نیست این سوال اساسا بی معنی است .
وقتی مشخص گردید خداوند علت تامه است به محض محقق شدن علت تامه وجود معلول ضروری خواهد بود ، پرسش از علت تامه که چرا معلول را به وجود آوردی نامعقول است ، او به وجود می آورد چون ذات علت تامه چنین اقتضایی دارد ، تصور اینکه علت تامه باشد و معلول نداشته باشد محال عقلی ، زیرا محقق شدن علت تامه همان و محقق شدن معلول همان ( تفصیل این مطالب گذشت)
اگر خدا علت تامه است ، سوال از این موضوع که چرا آفرید اساسا سوال اشتباهی است ، زیرا او علت تامه است و به وجود آمدن معلول ( مخلوقات) از علت تامه امری ضروری است .
اگر خداوند نیافریند تناقض به وجود می آید ، زیرا از طرفی اثبات کردیم که او علت تامه است و از طرف دیگر می گوییم او نیافریده ، این چنین مطلبی سر از تناقض می آورد .


 


 
  
+ همراهان عزیز در ایام فاطمیه بنده را هم دعا کنید نیازمند دعاهای شما هستم


+ با سلام خدمت سروران گرانقدر وبلاگ کلام نو به روز شد . در انتظار نظرات سازنده شما ...


+ نعمت های بهشتی سراسر لذت است


+ با سلام خدمت سروران گران قدر ضمن تلیست ایام شهادت فاطمه زهرا (س) با مطلبی به عنوان فاطمه (س) معلم فرشته ها در خدمت دوستان هستم.


+ چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود امیرالمؤ منین على علیه السلام روز جمعه در کوفه سخنرانى زیبایى کرد، در پایان سخنرانى فرمود: دوستان بقیه جریان را در وبلاگ بنده مطالعه بفرمایید.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ