سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
کـــــلام نـــو
حقیر افتخار سربازی امام زمان علیه السلام بر دوشم هست. طلبه ی ناچیزی هستم و هدفم بیان معارف ناب اسلامی و شبهه زادیی است.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 38
کل بازدید : 506797
کل یادداشتها ها : 99
خبر مایه


1 2 >

چرا بعضی از مسلمانان حرفشان تا عملشان فاصله زیای دارد؟

امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمودند:

« و الناس فیها رجلان : رجل باع نفسه فأوبقها و رجل  ابتاع نفسه فاعتقها 1

یکی آن که خو را فروخت و به تباهی کشاند ، و دیگری آنکه خود را خرید و آزاد کرد.

مردم دنیا دو گروهند: گروهی هر چه دیدند می طلبند ، و هرچه شنیدند می خواهند و هر چه از خیالشان گذشت به فکرش فرو می روند ، آنان در بند دنیا هستند و ره آورد دنیا ایشان را به دنبال خود می برد ، هر پدید? تازه ای جذبشان می کند و زرق و برق دنیا آنان را می فریبد .

گروه دوم مردانی هستند که خود را از دنیا خریده اند یعنی کالا را به دنیا داده جانشان را رها ساخته اند ، چیزی بر آنها حکومت نمی کند و تحت تأثیر هیچ زرق و برق فریبنده ای قرار نمی گیرند.

مسلمانان از جهت شدت و ضعف ایمان و تقوا یکسان نیستند ، ایمان مراتبی دارد که هر مرتبه ای از ایمان با مرتبه بعدی متفاوت است . امام علی علیه السّلام در بخشی از سخنان خود، به چیزى اشاره فرموده که خمیر مایه تمام سعادت‏ها است و نیروى محرّک انسان به سوى همه خوبى‏ها است، تحمّل شداید را بر انسان، آسان مى‏دارد و او را به یک وجود شکست‏ناپذیر مبدّل مى‏کند، در یک جا با تعبیر «فظهر مصباح الهدى فی قلبه» (چراغ هدایت در قلبش روشن شده) و در تعبیر دیگر با جمله «فهو من الیقین على مثل ضوء الشّمس» (ایمان او همانند نورآفتاب است) به آن اشاره فرموده و آن رسیدن به مقام یقین است که آن هم مراتبى دارد که در «قرآن مجید» تحت عنوان «علم الیقین» و «عین الیقین» و «حقّ الیقین» به آن اشاره شده است و آخرین مرحله آن (حقّ الیقین) همان مرحله شهود کامل است که انسان، جهان غیب را همچون نور آفتاب ببیند و به مرحله « لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» «اگر پرده‏ها کنار برود، چیزى بر ایمان من افزوده نمى‏شود» برسد 2

یک فرد مسلمان اگر به این مرحله از یقین برسد جان خود را به دنیا نفروخته و از هر زرق و برقی رهاست و تنها سرمنزل مقصودش خدای سبحان است .

در سوره مبارکه واقعه آیه 95 آمده است «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ»  کلمه حق به معناى علم است، اما نه تنها علم، بلکه علم به چیزى از آن جهت که علم با خارج و واقعیت مطابق است، (پس هر علمى حق نیست، آن علمى حق است که معلوم آن با واقعیت خارجى مطابق باشد، مانند علم به اینکه واحد نصف دو تا است) و" یقین" عبارت است از علمى که در آن نقطه ابهام و تردیدى نباشد، (بسا مى‏شود افرادى ساده لوح به چیزى علم پیدا مى‏کنند، و لیکن با مختصر تشکیک و وسوسه مى‏توان علمشان را مبدل به شک کرد، چنین علمى علم الیقین نیست) 3

برای مثال یک وقت کسی فقط علم دارد که این زهر کشنده  است و هنوز به مرحله یقین نرسیده که اگر از زهر تناول کند خواهد مرد ، فلذا با اندکی وسوسه علمش به شک و تردید مبدل گشته و خود را به هلاکت خواهد انداخت ؛ اما یک وقت شخص دیگر  به یقین می داند که این زهر است و می داند که زهر دارای چنین خصوصیاتی است و اگر به اندازه معینی خورده شود فرد را خواهد کشت ، او نه تنها به این مسئله علم دارد بلکه علم الیقین دارد و ممکن نیست بر اثر وسوسه دچار تردید گردد .

چنانکه شاعر گرانقدر جناب مولوی فرمود:

 تا نسوزی نیست آن عین الیقین            این یقین خواهی در آتش در نشین

تا زمانی که خودت در آتش نسوزی خیال نکن به مرحل? عین الیقین رسیدی بلکه در مرحله علم هستی  و اگر می خواهی به عین الیقین بار یابی باید خود را در آتش اندازی تا سوزناک بودن آتش را با شهود در یابی در این صورت است که به عین الیقین خواهی رسید.

حال اگر مسلمانی به این حد از آگاهی و علم رسید ( علیم الیقین و یا حق الیقین) که مخالفت با دستورات الهی «یعنی گناه» واقعا موجب هلاکت و بدبختی در آخرت خواهد بود و جان خود را به دنیا نفروخت ، چنین فردی به هیچ عنوان حاضر نیست خود را به هلاکت بیاندازد و هرگز حرفش با عملش متفاوت نخواهد بود . چرا که متفاوت بودن و حرف و عمل نشان گر این است که در شک و تردید به سر می برد و یقینی که بازدارنده از خطا باشد حاصل نگشته.

در آیات مبارکه می خوانیم :

کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ *  لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ  *  ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ

حقا، اگر از روى یقین بدانید *  البته جهنم را خواهید دید  *  سپس به چشم یقینش خواهید دید. 4

 اما کسی که هنوز به مرحل? یقین نرسیده و فقط می داند که چنین عواقبی در انتظار اوست معلوم است که حرفش تا عملش فاصله زیاد خواهد داشت ؛ همانند شخصی که یقین پیدا نکرده است که زهر کشنده است فلذا با اندک وسوسه ای خود را به هلاکت خواهد انداخت.

 

قال علی (علیه السلام) أقل ما یلزمکم لله الا تستعینوا بنعمه علی معاصیه

کمترین حق خدا بر عهد? شما اینکه از نعمتهای الهی در گناهان یاری نگیرید.

حکمت 331 نهج البلاغه

 

  

 

 

1. نهج البلاغه ، حکمت 133

2. پیام‏امام‏شرح‏تازه‏وجامعى‏برنهج‏البلاغه، ناصر مکارم شیرازی ، تهران ، دار الکتب الاسلامیه، چاپ 1380هـ.ش ،  نوبت اول  ج 3 ، صفحه‏ى 549

3. طباطبایی محمد حسین، ترجمه المیزان، موسوی همدانی سید محمد باقر ، قم دفتر انتشارات اسلامی جامع? مدرسین ، چاپ پنجم 1374 هـ. ش  ج 19 ص 243

4. سوره تکاثر آیات 5 ، 6 ، 7


  

 

پرسشگر گرامی برای پاسخ گویی به سوال حضرتعالی لازم است دو مقدمه را متذکر بشویم :

الف: تمایزات بین نوع انسان و فرشته ها

ازآنجایی که نوع انسان موجودی است  مادی ، ذات او دارای قوه ها و استعدادهایی است که به فعلیت نرسیده اند. زیرا انسان مکلف به اوامر و نواهی خدای سبحان است و با انجام اوامر الهی از قوه به فعل در آمده و به سوی کمال خود حرکت می کند. 1

انسان موجودی است که یک جنب? مادی دارد و یک جنب? مجرد ، یک تفاوت حیوانات با انسان این است که حیوان وقتی به دنیا می آید، چه از نظر جسمی و چه از نظر خصلتهای روحی، بالفعل به دنیا می آید، یعنی حیوان با یک سلسله غرایز به دنیا می آید و تا آخر هم همین طور است، تغییرپذیر هم نیست مگر در سطح بسیار کم.
ولی انسان از نظر جسم، کامل به دنیا می آید ، یک عضو ناتمام از او باقی نیست که در دنیا بخواهد تمام شود، اما انسان از نظر روح یک منزل نسبت به جسم عقب است، یعنی جسمش در مرحله رحم تمام می شود و روحش در دنیا باید تمام شود. این است که دنیا رحم جان انسان است. 2

در مقابل ، ملائک موجوداتی مجرد از ماده هستند و هیچگونه شائب? جسم بودن در آنها وجود ندارد. و به عبارتی  ملائکه برای مطالعه ادامه مطلب اینجا را کلیک بفرمایید...

  

در باره اینکه نفس (روح) آدمى مجرد از ماده است

آیا نفس و یا به عبارتى روح آدمى موجودى است مجرد از ماده؟ (البته مراد ما از نفس آن حقیقتى است که هر یک از ما در هنگام سخن با عبارت: من، ما، شما، او، فلانى، و امثال آن از آن حکایت مىکنیم و یا بدان اشاره مینمائیم، و نیز مراد ما به تجرد نفس این است که موجودى مادى و قابل قسمت و داراى زمان و مکان نباشد).

حال که موضوع بحث روشن شد و معلوم گشت که در باره چه چیز بحث مىکنیم، اینک مىگوییم: جاى هیچ شک نیست که ما در خود معنایى و حقیقتى مىیابیم و مشاهده مىکنیم که از آن معنا و حقیقت تعبیر مىکنیم به (من)، (و مىگوییم من پسر فلانم،- و مثلا در همدان متولد شدم،- من باو گفتم و امثال این تعبیرها که همه روزه مکرر داریم).

باز جاى هیچ شک و تردید نیست که هر انسانى در این درک و مشاهده مثل ما است من و تمامى انسانها در این درک مساوى هستیم و حتى در یک لحظه از لحظات زندگى و شعورمان از آن غافل نیستیم ما دام که شعورم کار میکند، متوجهم که من منم و هرگز نشده که خودم را از یاد ببرم.

حال ببینیم این (من) در کجاى بدن ما نشسته و خود را از همه پنهان کرده؟ قطعا در ادامه مطلب...

  

 

شاید بعضى از مردم گمان کنند که مقصود ما از معقول همان تعقل نظرى جزئى است که تاکنون مورد انتقاد شدید حکماء و عرفاى جهان بین شرقى و غربى بوده است. ممکن است بعضى از متفکران خیال کنند که ما مىخواهیم عقل گرائى (راسیونالیسم) مغرب زمین را براى بدست آوردن

«حیات معقول» پیش کشیدهایم. براى توضیح مقصود اصلى، از کلمه معقول، تفسیر و تقسیمى مختصر در باره عقل و تعقل بیان مىکنیم: نخست یک تعریف اجمالى در باره عقل را متذکر مىگردیم:

تعریف عقل:

مىدانیم که فعالیتهاى بسیار متنوعى در مغز آدمى بوجود مىآید که هر یک داراى عوامل و مختصات و نتایج مخصوص بخود دارد. بعضى از این فعالیتها را با الفاظ مشخص بیان مىکنیم مانند تداعى معانى و تجسیم. هر یک از این دو فعالیت را در کلمه مخصوص بخود مىتوان بروشنى دریافت کرد. مثلا تداعى معانى که عبارت است از تسلسل واحدها یا قضایایى که بنوعى از ارتباطات زمانى و مکانى و شباهتهاى شکلى و تشابه در علت و غیر ذلک، بدون هدفگیرى استنتاجى، با دو کلمه تداعى معانى قابل فهم بوده و به نمود یا فعالیتى دیگر مخلوط نمىگردد، همینطور است تجسیم، که عبارتست از حذف و انتخاب در واقعیات، یا پذیرش نیست بعنوان هست و یا بالعکس و تأثر از آن حذف و انتخاب و پذیرش که شبیه به تأثر از عامل واقعى آنها میباشد. مانند تجسیمهائى که در تئاترها و نمایشها بوجود مىآید. ولى عقل و تعقل مانند تداعى معانى و تجسیم کاملا مشخص نیست، زیرا فعالیتهاى متنوعى را که در مغز صورت مىگیرند، تعقل مىنامند. از آن جمله:

1- فعالیتى در مغز وجود دارد که براى تحقیق هدف میان چند چیز که بعنوان هدف مورد احتمال است، بجریان مىافتد.

2- فعالیتى در مغز براى انتخاب وسیله در راه وصول به هدف بجریان مىافتد.

هر دو این فعالیت را تعقل و عامل آن دو را عقل مىنامند. تبصره- تحقیق هدف و انتخاب وسیله که بوسیله عقل صورت مىگیرد، بر دو نوع است:

الف نوع علمى.

ب نوع عملى.

نوع علمى آن را اندیشههاى منطقى با اصولى که دارد بعهده گرفته است، مانند ادامه مطلب...

  
سوال:
اگر ملائک مجرد از ماده هستند پس چگونه قرآن کریم برای ملائک صفات مادی ( همانند شکل و ...) نسبت می دهد ؟
و سوال دیگر اینکه آیا تجرد در ملائک و روح همان تجردی است که ما برای خدا قائل هستیم؟

با سلام و عرض ادب خدمت دوست بزرگوار
برای اینکه به این سوال حضرتعالی پاسخ مناسب بدهیم لازم است در ابتدا به تعریف هر چند اجمالی تجرد بپردازیم، و بعد به سوال شما که شامل دو بخش می شود( 1. اگر ملائکه مجرد هستند چگونه در عالم ماده متمثل می شوند؟  2 . آیا تجرد در فرشتگان همان تجردی است که برای خا قائلیم؟)  پاسخ بگوییم ، بدیهی است بعد از تعریف موجود مجرد و خصوصیات ذاتی مجردات پاسخ سوال حضرتعالی  به راحتی منتقل خواهد شد ( انشاء الله)  
مفهوم واژه « مجرد»
واژه مجرد اسم مفعول از « تجزید» وبه معنای « برهنه شده» است و این معنی را به ذهن می آورد که چیزی دارای لباس یا پوسته ای بوه که از آن کنده شه و برهنه گردیده است . ولی در اصطلاح فلاسفه به معنای مقابل « مادی» به کار می رود و منظور این است که موجودی دارای ویژگیهای امورد مادی نباشد و اصلا  غایتی به سابق? ماده و برهنه شدن از آن یا هر چیز دیگری در کار نیست و در واقع به معنای « غیر مادی» است.1
ملائکه موجوداتى هستند که منزه از ماده‏ جسمانى‏اند، چون ماده جسمانى در معرض زوال و فساد و تغییر است، و نیز کمال در ماده، تدریجى است، از مبدأ سیر و حرکت مى‏کند تا به تدریج به غایت کمال برسد، و چه بسا در بین راه به موانع و آفاتى برخورد کند و قبل از رسیدن به حد کمالش از بین برود، ولى ملائکه این طور نیستند.
اینکه در روایات، سخن از صورت و شکل و هیأتهاى جسمانى ملائکه رفته از باب تمثل است، و خواسته‏اند بفرمایند: فلان فرشته طورى است که اگر اوصافش با طرحى نشان داده شود، به این شکل درمى‏آید، و به همین جهت انبیا و امامان، فرشتگان را به آن صورت که براى آنان مجسم شدند، توصیف کرده‏اند و گرنه ملائکه به صورت و شکل درنمى‏آیند.
و همچنین اینکه قران کریم «جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزِیدُ فِی الْخَلْق‏» { فاطر آی1 } ملائکه را صاحبان بال و پر یاد کرد فلسفه اش این است که : کلمه «اجنحة» جمع «جناح » است، که در پرندگان به منزله دست انسان است، و پرندگان به وسیله آن پرواز مى‏کنند، و به فضا مى‏روند و برمى‏گردند، و از جایى به جاى دیگر نقل مکان مى‏کنند.
وجود فرشتگان نیز مجهز به چیزى است که مى‏توانند با آن کارى را بکنند که پرندگان آن کار را با بال خود انجام مى‏دهند، یعنى ملائکه هم مجهز به چیزى هستند که با آن از آسمان به زمین و از زمین به آسمان مى‏روند، و از جایى به جاى دیگر که مامور باشند مى‏روند، قرآن کریم نام آن چیز را «جناح »(بال) گذاشته، و این نامگذارى مستلزم آن نیست که بگوییم ملائکه دو بال نظیر بال پرندگان دارند، که پوشیده از پر است.
ما این مقدار را از لفظ جناح مى‏فهمیم که: نتیجه‏اى را که پرندگان از بالهاى خود مى‏گیرند، ملائکه هم آن نتیجه را مى‏گیرند، و اما اینکه چطور آن نتیجه را مى‏گیرند از لفظ جناح نمى‏توان به دست آورد.2
به طور اجمال می گوییم که ملائکه چون بیرون از عالم ماده قرار دارند ، مشرف بر جهان ماده و عالم طبیعت هستند چنانکه حال و گذشته و آینده برای موجود مجرد تفاوتی ندارد و آینده برای او مکشوف است ؛ فلذا اخبار ائمه از آینده کاشف از این حقیقت است ؛ زیرا که او اشراف کامل بر جهان هستی دارد و آینده را همین الآن مشاهده می کند.
آرى فرق است بین تمثل و شکل‏گیرى، تمثل فرشته به صورت انسان، معنایش این است که فرشته در ظرف ادراک آن کسى که وى را مى‏بیند، به صورت انسان درآید، در حالى که بیرون از ظرف ادراک او، واقعیت و خارجیت دیگرى دارد، و آن عبارت است از صورتى ملکى.
به خلاف تشکل و تصور، که اگر ملک به صورت انسان، متصور و به شکل او متشکل شود، انسانى واقعى مى‏شود، هم در ظرف ادراک بیننده، و هم در خارج آن ظرف، و چنین ملکى هم در ذهن ملک است، و هم در خارج، و این ممکن نیست .
خداى سبحان در سور? مبارک? مریم  این معنا را که ما براى تمثل کردیم تصدیق می کند، و در داستان مسیح و مریم مى‏فرماید:" فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا" { مریم آیه 17}
معناى تمثل جبرئیل براى مریم به صورت بشر، این است که در حاسه و ادراک مریم به آن صورت محسوس شد، نه اینکه واقعا هم به آن صورت در آمده باشد، بلکه در خارج از ادراک وى صورتى غیر صورت بشر داشت.
و این معنی با همان معناى لغوى کلمه منطبق مى‏شود، چون‏ وقتى مى‏گوئیم:" تمثل شى‏ء لشى‏ء فى صورة کذا" معنایش این است که چیزى براى چیز دیگرى به فلان صورت در آمد، یعنى او آن را به صورت فلان چیز تصور کرد، نه اینکه واقعا هم به آن صورت در آمده و چیز دیگرى شده باشد، پس تمثل ملک به صورت بشر، ظهور او براى بیننده به صورت بشر است، نه اینکه فرشته بشر بشود، زیرا اگر معنایش این باشد لازم مى‏آید که چیزى، چیزى دیگر شود، نه اینکه چیزى به صورت چیزى دیگر ظاهر شود و تمثل یابد.
 و اما اینکه بر سر زبانها افتاده که مى‏گویند:" ملک جسمى است لطیف، که به هر شکل درمى‏آید جز به شکل سگ و خوک، و جن نیز جسمى است لطیف، جز اینکه جن به هر شکلى درمى‏آید حتى شکل سگ و خوک" مطلبى است که هیچ دلیلى بر آن نیست، نه از عقل و نه از نقل- نه نقل از کتاب و نه نقل از سنت معتبر-، و اینکه بعضى ادعا کرده‏اند بر اینکه مسلمین بر این مطلب اجماع دارند، علاوه بر اینکه چنین اجماعى در کار نیست، هیچ دلیلى بر حجیت چنین اجماعى در مسائل اعتقادى نیست. 3
بخش دیگر سوال حضرتعالی ناظر بر این بود که آیا تجرد ملائکه همان تجردی است که در مورد خدا اطلاق می شود ؛ پاسخ این سوال را با ذکر چند مطلب ارائه می دهیم:
الف : از آنجایی که هم? موجودات به غیر از وجود مقدس خدای سبحان مخلوق هستند ؛ دارای ماهیت می باشند یعنی نسبتشان به وجود و عم یکسان است ؛ به این صورت که اگر علت تامه داشته باشند موجود خواهند بود و اگر علت نداشته باشند معدوم ، بنابراین ماهیات ( ممکن الوجود) با قطع نظر از علت تام? خود معدوم هستند. اما با در نظر گرفتن علت موجود خواهند بود.
با این بیان هم? مخلوقات عالم وجودشان وابست? به وجود مقدس ربوبی است و تنها علت تام? مخلوقات خداوند لایزال و ابدی است . هر موجودی اعم از اینکه مادی باشد یا مجرد مخلوق خداست ؛ یعنی بدون وجود خدا معدوم است . حتی ذات مقدس پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله و سلم) که عرفا با نام صادر اول خطاب می کنند با هم? عظمت و جلالش مخلوق است (واجب الوجود نیست)
ب: فلاسفه اسلامی عوالم هستی که به چند عالم تقسیم می شود:
الف : عالم اسماء : نظام ربوبی که به تسامح آن را عالم ربوبی هم می نامند همان نظام اسمائی حق تعالی است یا به عبارتی عالم اسماء الهی ؛ که از آن تعبیر به تجلیّات اسمائی هم می شود ، در این مرتبه است که حقیقت وجود نمایان می شود ؛ چرا که وجود و موجود خود یکی از اسماء حق تعالی است ؛ و از این مرتبه است که وجود به تمام عوالم سریان می یابد.
ب : عالم عقول: عالمی است مجرد(غیر مادی) که حتی از شکل و رنگ نیز منزّه است ؛ از نظر اشراقیون و اصحاب حکمت متعالیه و مکتب عرفانی ابن عربی  ملائک عظامی چون جناب اسرافیل و میکائیل و جبرائیل از موجودات این عالمند ؛ این عالم در سیر نزولی علت عالم مثال و عالم ماده است ؛ ودر سیر صعودی موجودات ، مرتبه ای از مراتب آخرت است.
ج : عالم مثال: عالم ملکوت، و آن عالم مثال و خیال مجرد از ماده است، اما این عالم مجرد از صورت نیست، اصحاب آن اصحاب میمنه‏اند، روح ایمان در آنها است.
د : عالم طبیعت:  عالم ملک، و آن عالم مشهود و محسوس مادى است که همه اشیاء مادی هستند ؛ یعنی هر لحظه تغییر و تبدل می یبابند از قوه به فعل تبدیل می شوند و سیر کمالی به سوی عوالم بالاتر دارند . 4
هم? عوالم به جز عالم طبیعت ( عالم ماده و هیولی) مجرد می باشند ؛ به این معنی که از ماده و عوارض ماده بری هستند ، و مکان و زمان و حرکت در این عوالم معنی ندارد . طبق فرمایشات اصحاب حکمت متعالیه ملائکه از موجودات عالم عقول هستند و دارای تجرد عقلانی می باشند.
ج: عالم هستی ( اعم از مجردات و غیر مجردات) معلول یگانه علت هستی بخش هستند ؛ طبق قاعده عقلی هر چیزی که در معلول وجود دارد یقینا در علت نیز هست بلکه قویتر و شدیدتر از آن چرا که (فاقد الشی لا یکون معطی الشیء) کسی که دارا نباشد نمی تواند دارایی بخشد ، معلول وجود ضیف شه علت است بنابراین هر چه در معلول وجود داشته باشد در علتش قویتر و شدیدتر خواهد بود. 5
عالم اسماء علت عالم عقل و عالم مثال و ماده است. و خود این نظام واحد ،ظهور ذات حق تعالی است برای خودش ؛ عوالم هستی که از قوس نزول شروع می شود هر مرتبه ای از عوالم نسبت به مرتبه مادون خودش علت است ، عالم اسماء بالاترین عوالم هستی است بنابراین او علت است عوالم عقل و مثال و ماده معلول اویند ، و همچنین عالم عقل که بالاتر از عالم مثال است علت عالم مثال می باشد و عالم مثال نیز علت عالم ماده.
درجات این عوالم نسبت به موقعیت وجودیشان فرق می کند با این توضیح که تجرد وجودی عالم اسماء بالاتر از تجرد وجودی عالم عقول و تجرد وجود عالم عقول بالاتر از عالم مثال و ...
بنابراین ؛ تجرد نیز خود شدت و ضعف دارد اما با توجه به مقدمه الف ، هم? این عوالم مخلوق ذات احدیت هستند بنابراین یقینا تجرد وجودی اینها قابل مقایسه با خدای سبحان نیست.
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در منبر مسجد کوفه‏ خطبه میخواندند و موعظه میفرمودند شخصى برخاست که نامش ذعلب بود (مراد ذعلب یمانى است که از اصحاب مخصوص حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بود و سؤالى که از آن حضرت نمود براى ارشاد و تنبه حاضرین در مجلس بود) شیوا زبان و صاحب بلاغت در بیان و با قوت قلب بود، پس عرض کرد: اى امیر مؤمنان آیا خداى خود را دیده‏اى؟ حضرت فرمود:
واى بر تو (که گمان کردى ذات مجهول و غیر مشهودى را پرستش میکنم؟) نیستم من که پرستش کنم خدائى را که ندیده باشم، ذعلب عرضکرد: اى امیر المؤمنین چگونه او را دیدى؟ حضرت فرمود: چشمهاى سر او را نتواند دید ولى دلها او را بمرتبه کامله ایمان مى‏بینند، واى بر تو اى ذعلب، همانا پروردگار من در نهایت لطافت است لیکن نه لطافتى که ممکنات را بدان وصف میکنند (بلکه مراد تجرد از ماهیت است و داراى لطافت ذاتیه است یعنى علاوه از مجرد بودن از ماده، منزه از ماهیت نیز هست که جهت ظلمانیت میباشد، پس لطافت ذات او عارض و صفت ذاتش نیست که غیر ذاتش باشد مثل جسم روان مخصوصى که لطافت و رقت صفت اوست) 6
 خدای تبارک و تعالی مافوق تجرد است بلکه او تجرد آفرین می باشد بنابراین او علت است و ( با توجه به مقدم? سوم) هر چیزی را که معلول دارا باشد ، علت او بالاتر و شدیدتر از او را داراست.
نتیجه این می شود که هم ملائکه و روح و ...مجرد هستند و هم خدای سبحان اما نکته ای که نباید غافل بود این است که خدا تجرد آفرین است و ما فوق تجرد ، آنچه در باره ساحت کبریائى متصور است ، غیر معقول و غیر محدود می باشد ؛ هم چنان که امام علیه السلام اعلام فرمود که بساحت کبریائى اطلاق تجرد مى‏شود ولى با قید آنست که غیر معقول و غیر محدود مى‏باشد بالاخره آنچه در باره او تصور و یا تعقل شود صورت ادراکى نفسانى و تخیل است و ساحت کبریائى منزه از محدودیت است و اینکه مورد وهم قرار بگیرد.


1. (آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه ، چاپ نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، چاپخانه سپهر ، سال 1378 چاپ اول ج 2 ص 132)
2. (ر.ک : علامه طباطبایی ترجمه المیزان، ج‏17، ص: 6 ناشر: دفتر انتشارات اسلامی جامع? مدرسین چاپ قم سال 1374)، ج‏17، ص: 6)
3. (همان، ج‏14، ص: 48)
4. (ر.ک :مرحوم کلینی ، اصول کافى، ترجمه محمد باقر کمره‏اى انتشارات اسوه ، قم ، چاپ 1375 نوبت سوم     ج‏2 ص  820  )
5. ( ر.ک: مجموعه آثار شهید مطهری،موسس? چاپ فجر ،چاپ یازدهم ، فروردین 86 ، انتشارات صدرا  ج 6 مقاله 9 )
6. (ر.ک: میرزا احمد آشتیانی ، طرائف الحکم یا اندرزهاى ممتاز ، ناشر کتابخان? صدوق ، چاپ تهران 1362 ه.قـ  ‏ج‏1  ص 40 )    



  
+ همراهان عزیز در ایام فاطمیه بنده را هم دعا کنید نیازمند دعاهای شما هستم


+ با سلام خدمت سروران گرانقدر وبلاگ کلام نو به روز شد . در انتظار نظرات سازنده شما ...


+ نعمت های بهشتی سراسر لذت است


+ با سلام خدمت سروران گران قدر ضمن تلیست ایام شهادت فاطمه زهرا (س) با مطلبی به عنوان فاطمه (س) معلم فرشته ها در خدمت دوستان هستم.


+ چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود امیرالمؤ منین على علیه السلام روز جمعه در کوفه سخنرانى زیبایى کرد، در پایان سخنرانى فرمود: دوستان بقیه جریان را در وبلاگ بنده مطالعه بفرمایید.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ