سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
کـــــلام نـــو
حقیر افتخار سربازی امام زمان علیه السلام بر دوشم هست. طلبه ی ناچیزی هستم و هدفم بیان معارف ناب اسلامی و شبهه زادیی است.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 38
کل بازدید : 506810
کل یادداشتها ها : 99
خبر مایه


پرسش :شخصی همچون حضرت آدم (ع) که براحتی فریب این حیل? ساده و پیش پا افتاده را بخورد آیا صلاحیت پیامبر شدن را دارد؟

پاسخ
1. آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر میشود، این است که آدم(ع) رسما گناه کرده، مانند جمله: (وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏، آدم پروردگار خود را نافرمانى کرد، و در نتیجه گمراه شد)، « سوره طه آیه 121» و نیز مانند اعترافى که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده فرموده: (رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا، وَ تَرْحَمْنا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ، پروردگارا بخود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزى، و رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود) « سوره اعراف آیه 23»، این آن مطلبى است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگى به دقت همه آیات داستان، بنظر مى‏رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا مى‏کنیم: که نهى نامبرده نهى مولوى نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایى و خیر خواهى، و ارشاد بوده، و خداى تعالى خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه اینکه با اراده مولوى آدم را به عبث، وادار به نخوردن از آن کند.1
2. شکی نیست که مقصود « الظالمین» در این آیه از ظلم به معنای ستم است ، نه از ظلمت به معنای تاریکی و بهترین شاهد آن ،تعبیر خود آدم (ع) در مقام توبه است « ربنا ظلمنا انفسنا» ( اعراف 23) از آنچه گذشت ( ارشادی بودن نهی) بر می آید که مظلوم در جمل? « فتکونا من الظالمین» خود آدم و حوا هستند و ظلم در این جمله ، ظلم به نفس است ، نه ظلم به خداوند یا دیگران ، چون آنچه در ارتکاب نواهی ارشادی یا در ترک اوامر ارشادی مطرح است ضرر و خسارتی است که نصیب خود شخص  می شود ؛ چنان که اگر شخص بیمار به امر و نهی ارشادی پزشک اعتنا نکند ، به خود ستم کرده است ، از این رو در سور? « طه» در ارتباط با همین قصه ، به جای اینکه پس از نهی از جمل? « فتکونا من الظالمین» ذکر شود جمل? « فتشقی» آمده است ؛ چون شقی به معنی رنج و تعب است که در ادامه آیه به گرسنگی و تشنگی و گرما و سرما تفسیر شده است. « ان لک ألا تجوع فیها و لا تعری و ...» (طه 118) 2
3. برای حفظ حضرت آدم (ع) و صیانت عصمت آن حضرت از ارتکاب چیزی که زمین? هبوط تبعیدی آن از « بارگاه تشریف» به « کارگاه تکلیف» را فراهم کند وجوهی قابل تصور است که به برخی از آنها اشاره می شود.
الف: جریان مزبور در ساحتی پدید آمد که هنوز اصل نبوت تشریعی ، جام? وجود نپوشیده و هنوز هیچ گونه وحی حامل شریعت ، حاصل نشده بود . در این فضا هیچ حکم مولوی و تکلیفی در بین نبود که در بار? حرمت یا کراهت آن سخن به میان آید ، به شهادت اینکه در آیات همین داستان فرمود: (همگى از بهشت هبوط کنید، و فرود شوید، پس هر گاه از ناحیه من دینى، و هدایتى برایتان آمد، هر کس هدایتم را پیروى کند، ترسى بر آنان نیست، و دچار اندوهى نیز نمیشوند، و کسانى که پیروى آن نکنند، و کفر ورزیده، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه‏اند)
 اصل وجی مستلزم تشریع نیست ؛ چنان که صرف هدایت و امر و نهی و وعد و وعید ، موجب تکلیف   نیست ؛ چون همه این امور در مسائل ارشادی قابل مطرح است .
ب: جریان معهود در ظرف نسیان حضرت آدم(ع) رخ داد و چیزی که از راه فراموشی ارتکاب شود محذوری ندارد این وجه به استناد برخی از احتمال های تفسیری در بار? آی? « و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما» (طه 115) طرح شده است . 3
حال با توجه به مقدمات مذکور روشن می شود که حضرت آدم با خوردن از آن درخت ، گناه شرعی نکرد چون آن عالم ، عالم تشریع نبود. لکن اثر وضعی و تکوینی خوردن از آن درخت سقوط از رتبه برزخی به عالم مادّه بود.  دلیل این مطلب (هبوط آدم و حوا اثر وضعی خوردن میوه ممنوع است) این است که  خداى تعالى هم در سوره بقره، و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهى کرده، و فرموده: (لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ، فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ)، و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را بشقاوت مبدل نموده، و فرموده (مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند، و گر نه بدبخت میشوید).
آن گاه این بدبختى را در چند جمله که بمنزله تفسیر است، بیان کرده، و فرموده: (تو در این بهشت نه گرسنه می شوى، و نه تشنه، و نه عریان، و نه گرمازده)، و با این بیان روشن کرده که مراد از شقاوت، شقاوت و تعب دنیوى است، که از لوازم جدا ناشدنى زندگى زمینى است، چون در زمین است که انسان به گرسنگى، و تشنگى، و لختى، و امثال آن گرفتار میشود.
پس بیرون شدن از بهشت، بدنبال خوردن از درخت، یک اثر ضرورى، و خاصیت تکوینى آن خوردن بوده، عینا مانند مردن بدنبال زهر خوردن، و سوختن بدنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادى، اثر، اثر تکوینى است، نه اثر مولوى.4
تا اینجا معلوم شد خدا آدم را نهى کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود،( چون اثر وضعی خوردن از درخت ممنوع هبوط در عالم ماده است) و هیچ علت دیگرى که باعث نهى مولوى باشد، بیان نکرد، ( و به این دلیل است که نهى نامبرده ارشادى بوده، و مخالفت نهى ارشادى گناه نیست، و مرتکب آن را خارج از رسم عبودیت نمى‏شمارند).
ولی باز این سوال باقی است که آیا خدا نمی توانست آدم را عفو کند ؛  به این معنی که اثر وضعی خوردن درخت ممنوعه را بردارد؟ جواب این است که اوّلاً خداوند متعال عالم را بر اساس نظام علّی و معلولی آفریده است. لذا هر علّتی معلول خاصّ خود را دارد ؛ معلول خوردن درخت ممنوعه نیز از هبوط در دنیا بود. اگر بنا شود که خداوند متعال قوانین علّی و معلولی را که خود آفریده است ، با حکومت علّت برتری به هم  بزند حتماً باید مصلحت عظیمتری در کار باشد ؛ و الّا این کار خدا خلاف حکمت می شود. و اگر در این کار مصلحتی بود حتماً خدا این کار را می کرد ؛ چون طبق براهین فلسفی هر چه  برای خدا ممکن باشد و قابلیّت قابل هم تامّ باشد ، صدور آن امر از خدا حتمی است. پس اگر خدا اثر وضعی کار حضرت آدم را برطرف نکرده است ، معلوم    می شود که این کار فاقد مصلحت لازم بوده ؛ بلکه بر عکس اگر خدا چنین کاری را انجام می داد مصالح عظیمی از بین می رفت. چون اگر حضرت آدم و حوّا (ع) به دنیا هبوط نمی کردند ، اوّلاً فرزندان آنها هیچگاه پا به عالم وجود نمی گذاشتند ؛ چون در عالم برزخ زاد و ولد وجود ندارد. تولید مثل به معنای دنیایی آن ، از احکام خاصّ عالم  مادّه است. لذا تا این دو بزرگوار در بهشت بودند ، فرزندی نداشتند. ثانیاً از بهشت ابدی آخرت که بسیار عظیمتر از بهشت برزخی است محروم می ماندند. چون بهشت وعده داده شده در قرآن کریم (بهشت آخرت )، بهشت اعتقادات و اعمال است ؛ لذا این بهشت در سایه ایمان اختیاری و عمل به تکلیف به دست می آید. اگر حضرت آدم (ع) در بهشت برزخی می ماند ، هیچگاه به آن بهشت ابدی راه نمی یافت ؛ چون عالم برزخ عالم تکلیف و تشریع نیست ؛ لذا نهی خدا از خوردن درخت ممنوعه نیز نهی شرعی نبود. کما اینکه خطای حضرت آدم نیز خطا و گناه شرعی نبود. اوّلین احکام دینی و شرعی برای بشر بعد از هبوط به زمین نازل شد ؛ لذا خداوند متعال فرمود:« قالَ اهْبِطا مِنْها جَمیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏. ـــ (خداوند) فرمود: هر دو از آن(بهشت) فرود آیید، در حالى که دشمن یکدیگر خواهید بود. ولى هر گاه هدایت من به سراغ شما آید ، هر کس از هدایت من پیروى کند، نه گمراه مى‏شود، و نه در رنج خواهد بود.»( طه/123) 5

1. (محمد حسین، ترجمه المیزان، موسوی همدانی سید محمد باقر ، قم دفتر انتشارات اسلامی جامع? مدرسین ، چاپ پنجم 1374 هـ. ش  ج‏1، ص: 208)
2. (جوادی آملی، عبدالله ، تسنیم ، احمد قدسی، قم مرکز نشر اسراء ، چاپ سوم، 1385 هـ .ش  ج 3 ص 244)
3. (همان ج 3 ص 346 و 347)
4. (محمد حسین، ترجمه المیزان، موسوی همدانی سید محمد باقر ، قم دفتر انتشارات اسلامی جامع? مدرسین ، چاپ پنجم 1374 هـ. ش  ، ج‏1، ص: 209)
5. (جوادی آملی، عبدالله ، تسنیم ، احمد قدسی، قم مرکز نشر اسراء ، چاپ سوم، 1385 هـ .ش  ج 3 ص 348 و 349)


  

در روایت آمده است حضرت صاحب الزمان (عج) موقعی ظهور خواهند فرمود که ظلم و جور عالم را فرا بگیرد عده ای از این سخن سوء استفاده کرده و می گویند حالا که این طور است بیاییم ظلم و فساد را گسرش دهیم تا حضرت زود تر قیام کنند ، چه پاسخی به عمل ایشان دارید؟

الف) شرایط و زمینه های ایجاد هر پدیده ای با علایم و نشانه های آن تفاوت دارد. عوامل و شرایط ایجاد هر پدیده، لازمه ی آن است و از آن جدایی ندارد و تا وجود پیدا نکند آن محقق نمی شود; بنابراین، بین شرایط و زمینه های هر پدیده با خود آن نسبت استلزامی و انفکاک ناپذیری برقرار است و آن شرایط در شکل گیری پدیده، نقش کلیدی دارند. اما نشانه ها و علایم یک پدیده، تنها، از وقوع یا نزدیکی وقوع آن پدیده خبر می دهند و هیچ نقشی در ایجاد آن ندارند و ممکن است پدیده محقق شود بدون آن که نشانه های وعده داده شده برای آن محقق شده باشد. حال باید روشن شود که آیا گسترش فساد و ظلم در جامعه، شرط و زمینه ی ظهور است یا علامت و نشانه ی آن؟ با ژرف اندیشی در روایات روشن می گردد که زیاد شدن تباهی و فساد و ظلم از نشانه های ظهور به شمار می آید، نه زمینه و شرط و سبب ظهور; بنابراین، گسترش فساد و تباهی هیچ نقشی در اصل ظهور ندارد، تا آرمان تشکیل حکومت عدل گستر مهدی(علیه السلام)، با آن قوام و تحقق پیدا کند، بلکه وجود این ظلم ها و فسادها، همگان را از نزدیکی ظهور یا وقوع آن آگاه می کند. و این روایات، صرفاً، وضعیت زمان ظهور حضرت را توصیف می کنند.

ب) روایاتی که می گویند امام زمان (عج) موقعی ظهور می کند که عالم پر از ظلم و جور باشد؛ این گونه روایات حاکی از کثرت ظلم و فساد هستند، نه کثرت و فراوانی ظالمان و فاسدان ؛ چه بسا تعداد کمی ظالم و فاسد در زمین وجود داشته باشند، ولی چنان ظلم و فسادی به پا کنند که سراسر جهان را فراگیرد؛ بنابراین در این روایات، فراوانی ظلم و فساد مورد عنایت قرار گرفته است نه پرشمار بودن ظالمان و فاسدان و این مطلب منافاتی با تلاش انسان ها و مؤمنین در ایجاد حرکات اصلاحی و حکومت عدل و مخالفت با فساد ندارد. شیخ صدوق(رحمه الله)روایتی از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند، مبنی بر این که «این امر تحقق نمی پذیرد، مگر این که هر یک از شقی و سعید به نهایت کار خود برسند.»

پس سخن در این است که گروه سُعدا و اشقیا هر کدام به نهایت کار خود برسند، سخن در این نیست که سعیدی در کار نباشد و فقط اشقیا به منتهی درجه ی شقاوت برسند».

ج) روایاتی که تکالیف مؤمنین را در زمان غیبت بیان می دارند; روایات پرشماری، تکالیف و وظایف بسیاری را برای منتظران ظهور حضرت مهدی(عج) در دوران غیبت و قبل از ظهور بیان می کنند که به برخی از آنها اشاره می شود.

1. خودسازی و تهذیب نفس: امام صادق(علیه السلام) فرمود:

هر کس دوست دارد از اصحاب حضرت قائم(علیه السلام) باشد، باید منتظر باشد و در این حال به پرهیزکاری و اخلاق نیکو رفتار نماید، در حالی که منتظر باشد،...

2. آماده شدن برای از بین بردن فتنه ها.

3. اطاعت از امام:

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

طوبی لشیعة قائمنا المنتظرین لظهور فی غیبته والمطیعین له فی ظهوره. اولئک اولیاء الله الذین لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ; خوشا به حال پیروان قائم ما، کسانی که در دوران غیبتش منتظر ظهور ایشان اند و در زمان ظهورش، از او اطاعت می کنند، ایشان اولیای الهی هستند، کسانی که هیچ خوف و حزنی بر آنان نیست.

روشن است که، وجود این وظایف و تکالیف در عصر غیبت و قبل از ظهور، همگی با راضی و بی تفاوت بودن نسبت به فساد و ظلم و تباهی در جامعه منافات صریح دارند. اگر چنین باشد، باید ملتزم شد به این که بسیاری از تکالیف (اتیان واجبات و ترک محرمات) برای نزدیک نمودن ظهور امام زمان(علیه السلام) تخصیص بخورد و در این مقطع زمانی بسیاری از تکالیف از انسان ها ساقط شود. ولی لازم باطل است، به این معنا که هیچ دلیلی بر تخصیص خوردن تکالیف در این عصر نداریم; بنابراین ملزوم هم باطل می شود.

شهید مطهری می گوید:

این (رها کردن تکلیف) برخلاف یک اصل قطعی اسلامی است; یعنی انتظار ظهور حضرت حجت(علیه السلام)هیچ تکلیفی را از ما ساقط نمی کند، نه تکلیف فردی و نه اجتماعی. شما در شیعه و اهل تسنن، یک عالم پیدا نمی کنید که بگوید انتظار ظهور حضرت حجت یک تکلیف کوچک را از ما ساقط می کند.

و برعکس، دلیل بر همیشگی بودن تکالیف داریم، امام صادق(علیه السلام)می فرماید:

حَلالُ محمد حلالٌ ابداً الی یومِ القیامة و حَرامُهُ حرامٌ ابداً الی یومِ القیامة .

د) مهدی یاوران: هر حرکت اصلاحی و هر انقلابی برای محقق شدن باید مسیر طبیعی و عادی اش را طی کند و بلکه تحقق هر پدیده ای در این عالم هستی اسباب و مقدماتی دارد. امام صادق(علیه السلام)می فرماید:

ابی الله أن یجری الاشیاء الا بأسباب; اراده ی خداوند به این تعلق گرفته است که هیچ چیزی جز به واسطه ی اسبابش محقق نشود.

و سنت الهی بر آن تحقق گرفته است که سرنوشت انسان ها به دست خودشان رقم بخورد:

(انّ الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم;)

و حکومت عدل محور و جهانی امام مهدی(علیه السلام) نیز از این قاعده مستثنا نیست و برای محقق شدن، نیازمند مقدمات و وسایلی از جمله وجود یارانی صالح و به دور از وسوسه های شیطانی و پاک از لوث پلیدی ها و صاحب کرامات انسانی و سازماندهی ایشان است.

امام صادق(علیه السلام) در وصف ایشان می فرماید:

برای حضرت مهدی(عج) مردانی است که استواری دل هایشان برای دین خدا، همانند آهن است... خداوند به وسیله ی آنها امام و پیشوای حق را یاری می کند.

این امام بزرگوار در جای دیگری می فرماید:

... یاران امام زمان(علیه السلام) کسانی هستند که خداوند درباره ی آنها فرمود: سوف یأتی الله بقوم یحبّهم و یحبّونه ...; خداوند به زودی گروهی را خواهد آورد که آنان را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند. آنان در برابر مؤمنان فروتن و در برابر کافران با عزت و درشت خو و سخت گیر هستند.

حال می توان گفت در زمان ظهور آن حضرت، دو جبهه وجود دارد: جبهه ی حق که عبارت اند از یاران مخلص امام مهدی(عج) و جبهه ی باطل که شامل فاسدان و ملحدان و ظالمان می شود و تردیدی نیست که هواپرستان و کج اندیشانی که در زمان قبل از ظهور حضرتش، خواست های شیطانی را در جامعه گسترش داده و یا راضی به اشاعه ی فساد و منکرند، از یاران امام مهدی (عج) به شمار نمی آیند; زیرا از ویژگی های مهدی یاوران برخوردار نبوده و مشمول روایاتی که خصایص یاران حضرت را ذکر می کنند نمی گردند; بنابراین با عقیده ای که دارند در جبهه ی مقابل قرار داشته و با برخورد قاطع و سرکوب گرانه ی حضرت مواجه خواهند شد; زیرا قیام او یک حرکت اصلاحی است و هر پدیده ای که در مقابل آن باشد مردود است، پس صاحبان چنین تفکر غلطی، اگر هم به خیال خود راست گفته باشند، اولین ضربه را خود متحمل خواهند شد و طعم خواری را در مقابل مؤمنین خواهند چشید.

و) امر به معروف و نهی از منکر.

(کنتم خیر امّة أخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون بالله); شما بهترین امتی هستید که برای انسان ها پدیدار شده است، (چه این که) امر به معروف و نهی از منکر می کنید و به خدا ایمان دارید.

امر به معروف و نهی از منکر یکی از فروع دین و از ضروریات دین مبین اسلام به شمار می آید و روایات بسیاری بر وجوب آن دو فریضه ی الهی دلالت دارند.

بنابراین، باید در مقابل هر فساد و ظلمی صف آرایی کرد و با تکیه بر قرآن و روایات، تا حد امکان، ریشه ی آنها را خشکاند. و آیه ی شریفه بر عمومیت خود باقی است و هیچ دلیلی یافت نمی شود که این حکم به مقطع خاصّی از زمان تخصیص بخورد، بلکه این حکم با شرایط خاص خود، تمامی زمان ها، از جمله، زمان قبل از ظهور حضرت را هم در بر می گیرد.

ز) غیبت امام به سبب طغیان شر و ظلم و فساد بوده است و اگر چنین نبود، امام(عج) غایب نمی شد; پس چگونه طغیان ظلم و فساد سبب ظهور امام(علیه السلام) و خروج او از پرده ی غیبت می شود!

ح) مفهوم واقعی انتظار

این عده مفهوم واقعی انتظار را درک نکرده اند، و گمان نموده اند که انتظار به این معناست که باید مترصد و در کمین بود و دست روی دست گذاشت تا آن حضرت بیاید و حرکت اصلاحی خود را انجام دهد.

در حالی که انتظار، حالت کسی است که از وضع موجود ناراحت و برای ایجاد وضع بهتری تلاش می کند; بنابراین مسئله ی انتظار از دو عنصر نفی (بیگانگی از وضع موجود) و عنصر اثبات (خواهان وضعیت مطلوب بودن) ترکیب یافته است.

مرحوم مظفر می گوید: از چیزهایی که در این زمینه باید بدانیم این است که معنای انتظار ظهور آن مصلح نجات بخش این نیست که مسلمانان در امر دین و احیای حق از یاری او دست بردارند و جهاد در راه دین و عمل به احکام آن را ترک کنند و دست روی دست بگذارند و وظیفه ی امر به معروف و نهی از منکر را تنها به آن حضرت واگذارند، بلکه هیچ وقت تکلیف و عمل به احکام شرعی از دوش مسلمانان برداشته نمی شود و پیوسته بر آنان واجب است بکوشند حقیقت را درک کنند و راه های صحیح وصول به آن را به دست آورند و تا زمانی که قدرت دارند، از زیر بار مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر شانه خالی نکنند و بر هیچ مسلمانی روا نیست به بهانه ی این که منتظر مهدی (عج) است و او اصلاحگر کل و راهنما و بشارت دهنده است از عمل به واجبات دست بردارد.

امام صادق(علیه السلام)می فرماید:

هر کس بخواهد از یاران قائم(علیه السلام)باشد، باید منتظر باشد و با پرهیزکاری و خوی های پسندیده عمل کند و اوست منتظر; پس هر گاه بمیرد و قائم پس از مردنش بپاخیزد، پاداش او مثل کسی است که دوران حکومت آن حضرت را درک کرده باشد.

بنابراین، انتظار، حرکت و عمل و عامل مقاومت است و سکوت و رضایت و عدم حرکت معنای واقعی انتظار نیست تا گروهی با چنین انتظاری جانب اباحیگری را بگیرند و از حقیقت شریعت محمدی دور شوند.


  
ارتباط دین و سیاست
اشاره: ما معتقدیم دین راستین و سیاست صحیح با هم پیوندی ناگسستنی دارند و مکمّل یکدیگر در پیدایش جامعه ایده آلِ الهی هستند. دین منهای سیاست هم چون درخت بی آب است, و سیاست بدون دین همانند آب بی درخت می باشد. استعمارگران همیشه به این نتیجه رسیده اند که بزرگ ترین خطر برای آن ها, دین و آیین الهی است, لذا همواره می کوشند تا دین را از ماهیت خود تهی کنند, چنان که آیین مسیحیّت را چنین کردند, و یا دین را در انزوا و در گوشه معابد زندانی نمایند, و نگذارند وارد جامعه و عرصه سیاست گردد. به همین دلیل نظریّه جدایی دین از سیاست را در همه جا مطرح کردند, و آن را به عنوان قانونی قطعی تلقّی نمودند, به طوری که مردم غرب و غرب زده چنین نظریه ای را ـ که کاملاً سیاسی, حساب شده و استعاری است ـ باور نمودند.
با اوج گیری انقلاب اسلامی و پیروزی آن در ایران, این نظریه با گسترش وسیعی از طرف استکبار جهانی و اذناب آن ها در همه جا و در داخل کشور, خودنمایی کرد, لیبرال ها و ملّی گراها در این راستا گوی سبقت را ربودند, و با ترفرندها و دست آویزهای گسترده, به جنگ با ولایت فقیه برخاستند, چرا که ولایت فقیه پرچم نیرومند حکومت دینی و ملتقای دین و سیاست است.
بنابر این, همه باید به این هشدار توجه کنند که نظریه جدایی دین از سیاست, برای ضربه زدن به پیکر مقدس ولایت فقیه, و حکومت و حاکمیّت دینی است. از این رو باید با حمایت فکری و عملی از اصل بالنده و افتخارآفرین ولایت فقیه, در برابر این نظریه واهی و شعار کور به مقابله پرداخته و نگذارند دین اسلام نیز هم چون آیین مسیحیّت در انزوا و گوشه کلیسا قرار گیرد. در این فصل بر آنیم برای ردّ این شبهه و القای شیطانی, به بررسی پیوند دین و سیاست, و ماهیّت این دو بپردازیم.
عوامل جدایی دین از سیاست
یکی از محقّقان بزرگ می نویسد: در کشورهای غربی, شعار جدایی دین از سیاست بسیار رایج است, و شاید به یک معنی جزء مسلّمات آن ها شده است. به همین دلیل از تشکیل حکومت اسلامی که دین و سیاست را به طور قاطع با هم پیوند می زند, وحشت می کنند و رنج می برند, و این به دو دلیل است:
1ـ آیینی که در جوامع غربی وجود دارد, آیین مسیحیت کنونی است, و می دانیم که این آیین بر اثر تحریفات زیادی که با گذشت زمان در آن پدید آمده است, دین را به صورت یک مسأله کاملاً خصوصی و فردی و منحصر به رابطه خلق و خالق که تعلیمات آن منحصر به یک سلسله توصیه های اخلاقی می شود, درآورده است و کاری به مسائل اجتماعی و مخصوصاً مسائل سیاسی ندارد. فرق میان دین دار و غیر دین دار, در این جوامع آن است که فرد دین دار به یک سلسله مسائل اخلاقی پای بند است و هفته ای یک روز به کلیسا می رود و ساعتی به نیایش و مناجات می پردازد, ولی افراد بی دین, تعهّد خاصّی نسبت به مسائل اخلاقی ندارند (هرچند گاهی به عنوان ارزش های انسانی نه دینی, برای آن احترام قائلند) و هرگز به کلیسا نمی روند.
2ـ خاطره بسیار دردناکی که آن ها از حکومت ارباب کلیسا در قرون وسطی و دوران انگیزیسیون (تفتیش عقاید) دارند, سبب شده که برای همیشه دین را از سیاست جدا کنند.
توضیح این که, ارباب کلیسا, در قرون وسطی بر تمام شؤون سیاسی و اجتماعی مردم اروپا مسلط شدند, و پاپ ها با قدرت تمام بر کشورهای این قاره حکومت می کردند, حکومتی که منتهی به استبداد و خودکامگی شدید شد, تا آن جا که در برابر نهضت علمی بپا خاستند, و هر فکر نو و پیشرفت علمی را به عنوان ضدیت با مذهب درهم کوبیدند, محکمه هایی که بعداً به نام «انگیزیسیون» نامیده شد برپا کردند, و گروه های بی شماری را به این محکمه کشاندند و محکوم کردند, بعضی را سر بریدند و بعضی را زنده زنده در آتش سوزاندند یا محکوم به زندان نمودند که در میان آن ها جمعی از دانشمندان معروف علوم طبیعی بود که تمام پادشاهان از آن ها حساب می بردند, و فرمانشان برای آن ها مطاع بود. افزون بر این ثروت های سرشاری اندوختند, و زندگی تجملاتی عجیبی برای خود فراهم ساختند.
مجموعه این امور مردم را بر ضدّ آن ها شورانید, به ویژه علمای علوم طبیعی در برابر آن ها موضع گرفتند, و شعار جدایی دین از سیاست از یک سو, و تضاد علم و دین از سوی دیگر, در همه جا سر داده شد, سپس با پیروزی این جناح, کلیسا و حاکمانش از صحنه اجتماع و حکومت عقب رانده شدند, و تنها کشوری که از آن امپراطوری عظیم در دست ارباب کلیسا باقی مانده, همان کشور بسیار کوچک واتیکان است که کم تر از یک کیلومتر مربع می باشد؛ یعنی به اندازه روستایی کوچک.
این ها همه تحولاتی بود که در اروپا, در آن شرایط خاص به وجود آمد. سپس گروهی که از کشورهای اسلامی برای تحصیل یا کارهای تجاری, یا سیاحت به فرنگ رفته بودند, این طرز فکر را به هنگام بازگشت به عنوان ارمغان غرب, به شرق اسلامی آوردند, که دین باید از سیاست جدا باشد؛ بی آن که تفاوت های عظیمی را که میان اسلام و مسیحیّتِ تحریف یافته وجود داشت درک کنند, و به تفاوت فرهنگ اسلامی حاکم بر این کشورها با فرهنگ کلیسا بیندیشند.
با کمال تأسف بعضی از کشورهای اسلامی, تسلیم این توطئه استعماری و تبلیغاتی شدند, و آن را به عنوان یک اصل اساسی پذیرفتند, با توجه به این که دولت های غربی که به خاطر حفظ منافع نامشروع خود, از قدرت حکومت اسلام, سخت بیم ناک بوده و هستند, این مسأله را سخت دنبال کردند و کشورهای غرب زده ای همانند ترکیه, پیروی از این نظریه را سرلوحه کار خود قرار دادند, و حکومت لائیک بر اساس «سکولاریسم» (حکومت منهای دین) را تشکیل دادند.[1]
این در حالی بود که بعضی از کشورهای اسلامی و امت های بیدار مسلمان در برابر این توطئه ای که می خواست مسلمانان را از اسلام جدا سازد, و اسلام را بسان مسیحیت امروز, به صورت یک رابطه ظاهری و خصوصی خلق با خالق, بیگانه از اجتماع و سیاست درآورد, ایستادند.
به همین دلیل, هنگامی که انقلاب اسلامی ایران به ثمر رسید, و نخستین حکومت اسلامی انقلابی تشکیل شد, همگی در غرب انگشت حیرت بر دهان نهادند که مگر می شود مذهب زمام حکومت را به دست گیرد؟ و بعد از آن که دیدند این حکومت ریشه دار و با ثبات شد, برای این که انقلاب اسلامی در مرزهای این کشور محدود بماند و الگویی برای سایر کشورهای اسلامی نشود, دست به تلاش های ویران گر زیادی زدند, که شرح آن هفتاد من کاغذ شود.
خوشبختانه بر اثر درایت و هوشمندی امام خمینی ـ قدس سره ـ و یاران و پیروانش, آن توطئه ها نقش بر آب شد, و تفکر تأسیس حکومت اسلامی در بسیاری از کشورهای اسلامی در قاره آسیا و آفریقا, به عنوان یک تفکر زنده و نجات بخش درآمد, هر چند غربی ها و غرب زدگان در برابر آن به شدّت مقاومت می کنند, و در این راه از هیچ کاری, از جمله انواع تهمت ها, برچسب ها, دروغ ها و تبلیغات مغرضانه و القای شبهه ها, فروگذار نیستند.
استعمارگران غرب, در رأس آن ها استعمار پیر انگلیس مدتی قبل برای رواج فرهنگ غرب و جداسازی دین از سیاست, سه عنصر فرومایه را هم زمان مأمور دین زدایی در کشورهای ایران, ترکیه و افغانستان نمودند, این سه عنصر عبارت بودند از: 1ـ رضاخان در ایران؛ 2ـ کمال آتاتورک در ترکیه؛ 3ـ امان الله خان در افغانستان, این سه نفر با پشتیبانی استعمارگران, هر کدام ضربه شدیدی بر اسلام و جامعه اسلامی وارد کردند. کمال آتاتورک, در ترکیه بنیان گذار حکومت لائیک شد که هنوز این توطئه در ترکیه به شدت ادامه دارد. امان الله خان دیکتاتور افغانستان برای حاکمیت لائیک (حکومت منهای دین) در این کشور, دست به کار شد, ولی در برابر مقاومت مسلمانان, کلوخش به سنگ خورد و چندان توفیقی نیافت. رضاخان در ایران با دیکتاتوری و کُشت و کشتار و ترفندهای دیگر برای براندازی دین, تلاش های مذبوحانه کرد و گستاخی را به جایی رسانید که در کشور ایران عاصمه تشیع, در روز هفدهم دی ماه سال 1314 هـ .ق, اعلام کشف حجاب اجباری نمود, و در این خصوص پافشاری عجیبی کرد.[ جامعه شناسی غربزدگی, ص 69 و 84.]
پس از او پسرش محمد رضا پهلوی, دست به کارهای انحرافی فرهنگی برای اسلام زدایی و جای گزینی فرهنگ غرب زد, با انواع تبلیغات و ترفندها به مقابله با اسلام ناب پرداخت, بسیاری از علما و مجاهدان هوشمند را به خاک و خون کشید, ولی در برابر قیام و انقلاب عمیق و گسترده مردم به رهبری امام خمینی ـ قدس سره ـ شکست خورد و گریخت و سرانجام او و افکار استعماریش به زباله دان تاریخ افکنده شد. ولی غائله هنوز تمام نشده, غربزدگان بی محتوا همچنان برای جدایی دین از سیاست تلاش می کنند, تا آخرین تیری را که در ترکش خود دارند به سوی پیکر مقدس ولایت فقیه پرتاب کنند.
با این هشدار, نظر شما را به تبیین پیوند دین و سیاست, جلب می کنیم:
معنی و مفهوم سیاست
واژه سیاست از نظر لغت از «ساس» و «سوس» گرفته شده و به معنای کشورداری, اصلاح امور مردم, و اداره کردن کشور براساس قوانین و برنامه ریزی و تدابیر است, طُریحی لغت شناس معروف در فرهنگنامه مجمع البحرین می نویسد:
«السیاسه القیام علی الشیء بما یصلحه؛ سیاست یعنی اقدام برای سامان دادن چیزی, به وسیله اموری که آن را اصلاح کند و سامان بخشد».[1] - پیام قرآن, ج 10, ص 66 ـ 63.


  


1. در مورد بهشت آدم(ع) سه نظر عمده وجود دارد عده ای معتقدند که آن بهشت ، بهشت اخروی بوده و عده ای دیگر گفته اند آن بهشت ، باغی از باغات همین دنیای مادّی بوده است ؛ و عده ی سومی معتقدند آن بهشت، بهشت برزخی بوده. قول اول به نظر ضعیف می رسد چون اگر کسی وارد بهشت اخروی  شود دیگر از آن خارج نخواهد شد و شیطان را هم در آن راه نیست. قول دوم نیز بعید است که درست باشد چون اوّلاً برخی از اوصافی که برای بهشت آدم(ع) در قرآن آمده است با باغهای دنیوی سازگار نیست.بهشت مذکور بهشتی بوده است که در آن گرسنگی و تشنگی و گرما و سرما نبوده است.(ر.ک:سوره طه / 118 و 119 ) ثانیاً بنا به آنچه از روایات استفاده می شود ، هبوط از بهشت برای حضرت آدم(ع) بسیار ناگوار بوده است. لذا مدام از آن یاد می کرده و آرزوی آن را داشته است. در حالی که حضرت آدم (ع) پیامبر خدا بود ؛ و از پیامبر خدا بعید است به خاطر از دست دادن باغی دنیایی  ــ هر چند بسیار زیبا ــ این همه ابراز اندوه کند ؛ تا آنجا که گفته اند آن حضرت در فراق بهشت بسیار گریه می کرد و اندک می خندید. افراد مومنی که مادون انبیاء هستند منزّه از این هستند که دل در گرو زیبایی های دنیا داشته باشند چه رسد به انبیاء(ع). بنا بر این ، به نظر می رسد که این بهشت ، بهشت عالم برزخ بوده است. در روایات نیز به کرّات گفته شده که این بهشت ، بهشت دنیایی بوده است نه بهشت اخروی ؛ ولی از این روایات نمی توان استفاده نمود که آن بهشت ، باغی از باغهای دنیا مادّی بوده است ؛ چون در بسیاری از آیات و روایات ، کلمه دنیا ، در مقابل آخرت قرار گرفته و به مجموع عالم برزخ و عالم مادّه اطلاق شده است. چرا که انسان بعد از مردن ، ارتباط خود را به طور کامل از دنیا قطع نمی کند ؛ بلکه همچنان نتایج اعمال افراد متوفی و خیراتی که دیگران برای وی می کنند به او می رسد. همچنین طبق روایات ، افراد متوفی با اجازه مأمورین الهی به عالم مادّه رفت و آمد کرده ، و از بازماندگان خود دیدن می کنند. بنا بر این ، عالم برزخ ، مثل عالم آخرت ، کاملاً از دنیا منفک نیست ؛ لذا کلمه دنیا در بسیاری از آیات و روایات به صورت اعمّ به کار رفته و شامل عالم مادّه و عالم برزخ است. پس اینکه اهل بیت (ع) گفته اند بهشت حضرت آدم ، بهشت دنیایی بوده است ، منافاتی با این ندارد که آن را بهشت برزخی بدانیم. وقتی حضرات معصومین(ع) می گفته اند آن بهشت ، بهشت دنیایی بوده ، در واقع اخروی بودن آن را نفی می کرده اند. قرینه این ادّعا آن است که در برخی از این روایات تصریح شده که آن بهشت ، بهشت اخروی نبوده بلکه دنیوی بوده است ؛ و سخنی از بهشت برزخی به میان نیامده است. یعنی اگر می خواستند بفرمایند آن بهشت ، باغی مادّی بوده است ، در آن صورت باید برزخی بودن آن را هم نفی می نمودند ؛ در حالی که نفی نکرده اند. همچنین طبق روایات خروج از بهشت برزخی امکان پذیر است. چون روایات رجعت که فراوان هم هستند تصریح دارند که در زمان ظهور قائم آل محمّد( عج) عدّه ای از اهل بهشت برای یاری آن حضرت خواهند آمد.

2. خطای حضرت آدم گناه شرعی نبود. و آن حضرت معصیتی مرتکب نشده بود ، بلکه کاری را کرده بود که اثر وضعی آن هبوط به دنیا و به زحمت افتادن او بود. خداوند متعال آنها را از خوردن درخت ممنوعه منع کرده بود چون خوردن از این درخت موجب می شد که تناسب وجودی خود را با بهشت برزخی از دست بدهند. لذا وقتی از آن درخت خوردند عوراتشان برای آنها آشکار شد.« فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبین.  ــــ و به این ترتیب، آنها را با فریب(از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى که از آن درخت چشیدند، اندامشان‏[ عورتشان‏] بر آنها آشکار شد؛ و شروع کردند به قرار دادن برگهاى(درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد که: «آیا شما را از آن درخت نهى نکردم؟! و نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است‏.»( الأعراف :  22)
در قرآن کریم علّت اصلی خروج آدم و حوا از بهشت را نه خوردن از درخت ممنوعه بلکه آشکار شدن عورات آنها معرّفی نموده است ، که خود همین امر معلول خوردن از درخت ممنوعه بوده است. امّا اینکه چرا ظهور عورات آنها باعث خروج آنها از بهشت شد؟ در آیات و روایات توضیح چندانی درباره آن داده نشده است. مفسرین نیز احتمالات گوناگونی درباره آن داده اند از جمله این که گفته اند آن دو بزرگوار تا آن زمان از اعضاء و قوای جنسی خود بی خبر بودند ؛ لذا شیطان آنها را با فریب تشویق به خوردن از درخت ممنوعه کرد تا به این سبب لباس بهشتی آنها فرو ریزد و اعضاء جنسی آنها آشکار شود. و شاید خوردن از این درخت باعث شده که آن دو ، از مرتبه وجودی خویش تنزّل کرده و به مرز عالم مادّه نزدیکتر شوند ؛ و همین امر باعث شده است که آنها به اعضاء دنیایی خود واقف شوند. چون موجودات هر چه به مراتب پایین تر وجود تنزّل می کنند کثرت در آنها قویتر شده و اجزاء و اعضاء بیشتری پیدا می کنند. این احتمال را با آیه فوق الذکر (اعراف/22) می توان تقویت نمود. در آیه شریفه از تعبیر « وَ ناداهُما رَبُّهُما » استفاده می شود که آن دو در اثر خوردن از درخت ممنوعه از مرتبه قرب الهی دور شده اند. و حقیقت دور شدن از خدا تنزّل رتبه وجودی است. لذا طبق تعبیر فوق خداوند متعال آنها را ندا داد ؛ و ندا در جایی است که مخاطب دور باشد ؛ این در حالی است که هنگام امر به ورود  حضرت آدم (ع) در بهشت سخنی از ندا نیست. همچنین در هنگام ورود آنها در بهشت خداوند متعال از تعبیر « وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَة » استفاده نمود ؛ در حالی که در آیه فوق الذکر ، از تعبیر « تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ » استفاده نمود. لذا به نظر می رسد که آنها بعد از خوردن از آن درخت از آن دور افتاده بودند. یعنی از مراتب بالای بهشت برزخی به مراتب مادون آن تنزّل یافته بودند. البته این دلایل برای اثبات این احتمال کافی نیستند ؛ ولی این احتمال را در مقابل سایر احتمالات تقویت می کنند.

حاصل مطلب این که حضرت آدم با خوردن از آن درخت ، گناه شرعی نکرد چون آن عالم ، عالم تشریع نبود. لکن اثر وضعی و تکوینی خوردن از آن درخت سقوط از رتبه برزخی به عالم مادّه بود.
 
3. ولی باز این سوال باقی است که آیا خدا نمی توانست آدم را عفو کند ؛  به این معنی که اثر وضعی خوردن درخت ممنوعه را بردارد؟ جواب این است که اوّلاً خداوند متعال عالم را بر اساس نظام علّی و معلولی آفریده است. لذا هر علّتی معلول خاصّ خود را دارد ؛ معلول خوردن درخت ممنوعه نیز از هبوط در دنیا بود. اگر بنا شود که خداوند متعال قوانین علّی و معلولی را که خود آفریده است ، با حکومت علّت برتری به هم  بزند حتماً باید مصلحت عظیمتری در کار باشد ؛ و الّا این کار خدا خلاف حکمت می شود. و اگر در این کار مصلحتی بود حتماً خدا این کار را می کرد ؛ چون طبق براهین فلسفی هر چه  برای خدا ممکن باشد و قبلیّت قابل هم تامّ باشد ، صدور آن امر از خدا حتمی است. پس اگر خدا اثر وضعی کار حضرت آدم را برطرف نکرده است ، معلوم می شود که این کار فاقد مصلحت لازم بوده است. بلکه بر عکس اگر خدا چنین کاری را انجام می داد مصالح عظیمی از بین می رفت. چون اگر حضرت آدم و حوّا (ع) به دنیا هبوط نمی کردند ، اوّلاً فرزندان آنها هیچگاه پا به عالم وجود نمی گذاشتند ؛ چون در عالم برزخ زاد و ولد وجود ندارد. تولید مثل به معنای دنیایی آن ، از احکام خاصّ عالم  مادّه است. لذا تا این دو بزرگوار در بهشت بودند ، فرزندی نداشتند. ثانیاً از بهشت ابدی آخرت که بسیار عظیمتر از بهشت برزخی است محروم می ماندند. چون بهشت وعده داده شده در قرآن کریم (بهشت آخرت )، بهشت اعتقادات و اعمال است ؛ لذا این بهشت در سایه ایمان اختیاری و عمل به تکلیف به دست می آید. اگر حضرت آدم (ع) در بهشت برزخی می ماند ، هیچگاه به آن بهشت ابدی راه نمی یافت ؛ چون عالم برزخ عالم تکلیف و تشریع نیست ؛ لذا نهی خدا از خوردن درخت ممنوعه نیز نهی شرعی نبود. کما اینکه خطای حضرت آدم نیز خطا و گناه شرعی نبود. اوّلین احکام دینی و شرعی برای بشر بعد از هبوط به زمین نازل شد ؛ لذا خداوند متعال فرمود:« قالَ اهْبِطا مِنْها جَمیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏. ـــ (خداوند) فرمود: هر دو از آن(بهشت) فرود آیید، در حالى که دشمن یکدیگر خواهید بود. ولى هر گاه هدایت من به سراغ شما آید ، هر کس از هدایت من پیروى کند، نه گمراه مى‏شود، و نه در رنج خواهد بود.»( طه/123)
رشد استعدادهای خاصّ انسانی منوط به تحمّل سختیها و خوشیها دنیاست. خدای تعالی می فرماید:«هر انسانى طعم مرگ را مى‏چشد! و شما را با بدیها و خوبیها آزمایش مى‏کنیم ؛ و سرانجام بسوى ما بازگردانده مى‏شوید »( الأنبیاء :  35 )وجود شیطان نیز در روند رشد استعدادهای انسانی مؤثّر است. لذا خداوند متعال با اینکه می توانست او را هلاک کند چنین نکرد ؛ چون دشمنی او برای رشد انسان مفید بود. شیطان حریف قدری است که انسانهای طالب مقام قهرمانی ، که مقامی فوق مقام ملائک است ، از کشتی گرفتن با او ابایی ندارند. چون می دانند که تا با این حریف قدر کشتی نگیرند استعدادهای آنها رشد نمی کند. سختیهای دنیا نیز به منزله تمرینهای ورزشی هستند که استعدادهای بشر را رشد می دهند ؛ در این میان ، انبیاء و ائمه (ع) قهرمانهایی بلا منازعند که نقش مربیگری بشر را بر عهده دارند.

4. خدا بزرگترین عفوّ کنندگان است ؛ لذا در قرآن کریم به فروانی از عفو و بخشش خود یاد کرده است. اگر عفوّ خدا نبود هیچ موجودی استحقاق نجات را نداشت ؛ چون حتّی یک لحظه غفلت از خدا نیز کافی است تا خدا آن موجود را گرفتار عذاب خود کند ؛ ولی خدا بسیاری از خطاها را نادیده می گیرد. خداوند متعال می فرماید:« وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ . ـــــ هر مصیبتى که به شما اصابت می کند حاصل دست خودتان است ، و بسیارى را نیز عفو مى‏کند »(الشورى :  30)  امّا عفو خدا را نباید با عفو بشر یکی دانست. عفو و بخشش در انسان ، باعث تکامل و رشد وجودی اوست.  لذا خداوند متعال انسان را توصیه به عفو و گذشت می کند تا در سایه این عفو و بخشش روح او به تکامل و تعالی برسد. خداوند متعال احکام اجتماعی را بیان نموده است تا نظام اجتماع از گزند آسیب انسانهایی که میل به طغیان دارند حفظ شود. برای مثال حکم قصاص برای آن است که افراد جانی و آنها که برای زندگی دیگران ارزش قائل نیستند از ترس قصاص شدن ، جرأت قتل دیگران را نداشته باشند. لذا حیات اجتماعی بشر در گرو  این است که این احکام معتبر دانسته شوند. به همین دلیل ، در کشورهایی که حکم قصاص وجود دارد ، آمار قتل پایینتر از دیگر کشورهاست. از اینرو خداوند متعال فرمود:« وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون . ـــ و براى شما در قصاص ، حیات و زندگى است ، اى صاحبان خِرد.باشد که شما تقوا پیشه کنید »( البقرة :  179) امّا استیفای حقّ شخصی خود بر طبق این گونه قوانین اجتماعی اسلام ، باعث رشد روحی خاصّی در شخص صاحب حقّ  نمی شود ؛ مگر آنجا که استیفای حقّ شخصی خود ، به خاطر خدا باشد . در حالی که عفوّ و گذشت  موجب رشد روحی بوده و مستلزم غلبه بر خواست نفس است. البته باید توجّه داشت که عفو و بخشش در همه جا ، درست نیست. عفوّ همواره باید از موضع قدرت باشد ؛ یعنی عفو وقتی باعث رشد روحی می شود که شخص صاحب حقّ ، قدرت گرفتن حقّ خود را داشته باشد ؛ ولی به خاطر خدا از حقّ شخصی خود صرف نظر کند. امّا آنجا که شخص از روی ترس یا طمع ، تن به عفو و بخشش می دهد ، کار او ارزش معنوی نداشته ، بلکه خود ضدّ ارزش است. همچنین عفوّ باید همراه با مصلحت باشد. اگر عفو و بخشش باعث مفسده باشد ، در آن صورت نیز ارزشی نخواهد داشت. برای مثال عفو نمودن جنایتکاری که به هیچ وجه دست از جنایت نمی کشد نه تنها ارزش نیست بلکه ضدّ ارزش است.
بر خلاف انسان ، خداوند متعال غنیّ محض بوده و  خودش از عفو دیگران هیچ نفعی نمی برد. و عفو او ، فقط و فقط به نفع  مخلوقات است. و از آنجایی که خدا حکیم است تا مصلحتی در عفو یک شخص نباشد خدا او را عفو نمی کند. باید توجّه داشت که عفو بنده گناهکار همواره به نفع او نیست ؛ بلکه گاهی عفو ، مانع رشد و تکامل او می شود ؛ لذا اگر عفو بنده به ضرر او باشد و او را از تکامل باز دارد خداوند متعال او را عفو نمی کند. برای مثال اگر کسی چندین سال نماز نخوانده و حال توبه کرده و شروع به نماز خواندن کرده است ، خداوند متعال ، گناه او را عفو نموده و از مجازات او در می گذرد ، ولی قضای نماز را از برنمی دارد ؛ چون نماز عامل رشد است ؛ و برداشتن قضای نماز ، به معنی محروم کردن شخص از این عامل رشد است. لذا اگر خداوند متعال نمی گذاشت که حضرت آدم (ع) به دنیا هبوط کند ، در واقع راه تکامل او را بسته بود. همچنین این کار باعث می شد که از او نسلی پدید نیاید.

5. شاید در اینجا این سوال پیش آید که چرا خداوند متعال حضرت آدم را  از راه خوردن درخت ممنوعه به زمین آورد؟ خداوند متعال قبل از آنکه  که حضرت آدم را بیافریند خود خبر داده بود که می خواهد خلیفه ای برای خود در زمین قرار دهد. اگر خدا می خواست آدم در زمین باشد پس چرا او را در بهشت قرار داد و از بهشت وارد دنیا کرد؟
در این کار خداوند متعال حکمتهای فراوانی وجود دارد که به چند مورد آن اشاره می شود.
أ) خداوند متعال آدم را در بهشت قرار داد تا مزّه بهشت را به او بچشاند ، تا بعد از هبوط به زمین ، همچنان مشتاق بهشت باشد. و مشغول دنیا نگردد ؛ لذا حضرت آدم بعد از هبوط هیچگاه فریفته دنیا نشد. خداوند متعال این کار را با تمام انبیاء و ائمه (ع) می کند ؛ یعنی نبی و امامی نیست که از طفولیّت دید برزخی او باز نباشد ؛ لذا انبیاء و ائمه(ع) هیچگاه فریفته دنیا نمی شوند.
ب) چون حضرت آدم (ع) اوّلین انسان بود لذا اطلاعی از تکلیف و عداوت و فریب و دروغ امثال اینها نداشت. لذا خداوند متعال او را خارج از محدوده تکلیف شریعی قرار داده و تکلیفی ارشادی به نمود ، تا از این طریق معنی تکلیف و وسوسه و دروغ و فریب و محرومیّت در اثر ترک طاعت و امثال آنها را به عملاً به او آموزش دهد. لذا در روایات آمده است که حضرت آدم(ع) فریب شیطان را خورد چون نمی دانست که ممکن است کسی قسم دروغ یاد کند. لذا شیطان قسم خورد که خیر خواه اوست ؛ و او باور نمود. امّا چرا این آموزش در زمین واقع نشد؟ دلیلش این بود که حضرت آدم (ع) به محض اینکه پایش به زمین می رسید مکلّف می شد ؛ چون تمام شرایط تکلیف را داشت ؛ و اگر در زمین خطا می کرد خطایش گناه شرعی محسوب می شد ؛ در حالی که انبیا باید معصوم از گناه باشند.


  
پرسش:

میگن زمانی که همه جا پر از ظلم و جور شد امام زمان (عج) ظهور
خواهند کرد ، از طرفی دین اسلام همه رو به این دین فرا می خونه و لازمه اش
اینه که اگه همه مسلمان شدند ظلمی در عالم صورت نمیگیره ، و اگه ظلمی
نباشه امام زمان ظهور نمی کنه !
این تناقض چه جوری حل میشه؟

پاسخ
:

با سلام و عرض ادب و احترام

پیغمبر صلى اللَّه علیه و
آله فرمود:
« لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنْ الدُّنیا الَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ
لَطَوّلَ اللَّهُ ذلِکَ الْیَوْمَ حَتَّى یَبْعَثَ اللَّهُ رَجُلًا صالِحَا
مِنْ اهْلِ بَیتْى‏ یُواطى‏ اسْمُهُ اسْمى‏ وَ کُنْیَتهُ کُنْیَتى‏
یَمْلَاءُ الارْضَ قِسْطَاً وَ عَدْلًا کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ
جَوْراً».                        (مهدى موعود-ترجمه جلد سیزدهم بحار،
مقدمه، ص: 141)

یعنى اگر از عمر دنیا جز یک روز نمانده باشد. خداوند آن
روز را چندان طولانى میگرداند، تا مردى نیکبخت از خاندان من که در نام و
کنیه با من برابر است قیام کند و زمین را پر از عدل و داد نماید، چنان که
پر از ظلم و ستم شده باشد.

اولا: اینکه در احادیث شریف می فرمایند حضرت
زمین را پر از عدل و داد می نماید بعد از اینکه پر از ظلم و جور شده باشد ،
معنی و مفهومش این نیست که ظالم زیاد شود ، بلکه بدین معنی است که وقتی
ظلم و مظلوم زیاد شد حضرت ظهور خواهند نمود ، ممکن است ظالم بسیار کم باشد
اما ظلمی که برای مردم اعمال می کند فراگیر بوده و شامل بسیاری از مردم
بشود ، دین اسلام از ابتدا همه انسان ها را دعوت به نیکوکاری و رعایت حق
دیگران می کند اما افرادی بوده و هستند که این ندای الاهی را نمی شوند و یا
خود را به نشنیدن می زنند و به همین جهت پا را فراتر گذاشته و خود را حاکم
مردم دانسته و ظلم و جور را پیشه اعمال خود می سازند .

ثانیا : فراگیر
شدن ظلم و جور یکی از نشانه های ظهور حضرت ولی عصر( ارواحنا له الفداه ) می
باشد علائم ظهور حضرت تنها به این موضوع ختم نمی شود که بگوییم اگر ظلمی
در آینده صورت نگیرد حضرت ظهور نمی کنند.

ثالثا: پیامبر گرامی اسلام
(ص) با علم و آینده نگری که داشته اند آینده را دیده و از قبل می دانند که
در زمان ظهور عده ای از خدا بی خبر ظلم را پیشه خود می سازند . و مهدی
موعود (عج) برای برقراری عدالت ظهور خواهند نمود.







  
+ همراهان عزیز در ایام فاطمیه بنده را هم دعا کنید نیازمند دعاهای شما هستم


+ با سلام خدمت سروران گرانقدر وبلاگ کلام نو به روز شد . در انتظار نظرات سازنده شما ...


+ نعمت های بهشتی سراسر لذت است


+ با سلام خدمت سروران گران قدر ضمن تلیست ایام شهادت فاطمه زهرا (س) با مطلبی به عنوان فاطمه (س) معلم فرشته ها در خدمت دوستان هستم.


+ چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود امیرالمؤ منین على علیه السلام روز جمعه در کوفه سخنرانى زیبایى کرد، در پایان سخنرانى فرمود: دوستان بقیه جریان را در وبلاگ بنده مطالعه بفرمایید.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ