مدیر وبلاگ
 
کـــــلام نـــو
حقیر افتخار سربازی امام زمان علیه السلام بر دوشم هست. طلبه ی ناچیزی هستم و هدفم بیان معارف ناب اسلامی و شبهه زادیی است.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 14
کل بازدید : 518403
کل یادداشتها ها : 99
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

با سلام

با توجه به متن سوال منظور حضرتعالی از معنی ماده در منظر اسلام روشن نیست ، سوال از معنی ماده در منظر اسلام همانند سوال از معنی اتم در منظر اسلام است که مسلما مربوط به مباحث اسلامی نمی باشد .

بنابر این بهتر بود سوالتان را به این صورت مطرح می فرمودید « ماده از نظر فلاسفه به چه معنی و مفهوم است» در این صورت حوز? بحث مشخص می گردید .

فلذا چون مربوط ترین مباحث حول و حوش ماده مربوط به ماده از دیدگاه فلاسفه می باشد از این جهت به تبیین معنی ماده از این منظر می پردازیم :

بحث پیرامون ماده یکی از مباحث مهمی است که از دیرباز فکر فلاسفه را به خود مشغول کرده و نظرات متعددی در مورد حقیقت ماده بیان فرموده اند ؛ البته ماده در اصطلاح علوم مختلف ، معانی مختلفی پیدا می کند ؛ ماده در علم منطق یک معنی دارد (به قضایایی که قیاس از آنها تشکیل می شود صرف نظر از شکل و هیئت ترکیبی آنها ماده قیاس گفته می شود) و در علم فیزیک (ماده به موجودی گفته می شود که دارای صفات خاصی از قبیل جرم ، جذب و دفع ، اصطکاک پذیری و ... باشد و آن را در مقابل نیرو و انرژی به کار می برند) دارای معنای دیگری است. اما آنچه که بایستی در این مبحث بدان پرداخته شود ماده از دیدگاه فلاسفه است ، بنابراین در ابتدا به تعریف ماده می پردازیم :

تعریف ماده:

در فلسفه ، ماده به موجودی گفته می شود که زمین? پیدایش موجود دیگری باشد چنانکه خاک ، زمینه پیدایش گیاهان و جانوران است و از اینروی معنای فلسفی این کلمه متضمن معنی اضافه و نسبت ، و نزدیک به معنای واژه « مایه» در زبان فارسی است.

فلاسفه نخستین مایه همه موجودات جسمانی را « ماده المواد» یا « هیولای اولی» می نامند و در باره حقیقت آن اختلاف دارند و ارسطوئیان معتقدندکه ماده اولی هیچگونه فعلیتی از خودش ندارد و حقیقت آن چیزی جز قوه و استعداد برای فعالیتهای جسمانی نیست. 1

و به عبارتی دیگر ماده اولی ( هبولای اولی) همان موجودی است که در ذات خود واجد هیچ فعلیتی نیست و به همین دلیل استعداد همه چیز در او هست ، معنی اینکه استعداد همه چیز در او هست این است که در ذات او ابا و امتناع از هیچ صورت و حالت نیست یعنی می تواند به هر چیزی تبدیل گردد . 2

برای فهم بهتر این مطلب می شود به یک مثال ساده تمثل جست و آن اینکه اگر یک خمیر بازی را تصور کنیم ، او در ذات خود هیچ فعلیتی ندارد و تنها فعلیت او قوه و استعداد اوست که می تواند به اشکال و صورت های گوناگون در بیاید . و در ذات او ابا و امتناع از هیچ صورت و حالت نیست .

ماده در اصطلاح فلاسفه استعدادی است که هیچ فعلیتی جز قوه محض بودن ندارد و فعلیت او همان قوه محض بودن آن است ، بنابراین ماده همیشه ملازم با صورت جسمیه و صورت نوعیه می باشد ؛ ماده اولی در عالم خارج یافت نمی شود مگر اینکه متقوم به یک فعیلتی همانند شکل و صورت باشد که متحد با اوست، زیرا هیچ موجودی محقق نمی شود مگر به واسطه یک فعلیتی . 3

مثل اینکه شما در ذهن خود شکل و صورت سیب را از خود سیب ، جدا کنید؛ چه چیزی باقی می ماند؟ چیزی که باقی می ماند ، فقط یک سیب عقلی است ؛ اما او همچنان یک سیب است ، آنچیزی که او را سیب کرده ماده سیب است ، فلذا اگر صورت و شکلش را از او جدا کنیم همچنان سیب باقی خواهد ماند . پس مشاهده می فرمایید که ماده سیب بدون صورت و شکل آن در عالم خارج وجود ندارد ؛ چرا که صورت همیشه ملازم با ماده است .

در هم? موجودات به غیر از مجردات ؛ مایه و ماده اولیه تشکیل دهنده آنها را ماده اولی می نامند. پس به طور خلاصه ماده چیزی است که مایه تشکیل دهند? همه وجودات (غیر از مجردات) است و این مایه قوه و استعداد محض است ؛ بنابراین به تنهایی در عالم خارج یافت نمی شود و برای تحققش در عالم خارج نیازمند صورت است و متحد با صورت خود می باشد ( همچنانکه د مثال فوق الذکر سیب متحد با صورت خود است)

مطلب دیگری که باید بدان توجه نمود و برای روشن شدن پاسخ الزامی است این است که :

تقریبا همه فلاسفه اتفاق نظر دارند ؛ حقیقت جسم عبارت است از جوهری که دارای ابعاد سه گانه ( طول و عرض و عمق) باشد ، 4 از طرفی هر جسمی ، جوهری است که مرکب از دو جزء ماده و صورت جسمیه است . 5( همان طور که عرض شد ماده قوه و استعدادی است که قابلیت قبول صورت های متفاوتی را دارد ) پس هر چیزی که دارای ابعاد سه گانه باشد جسم است اگر چه دارای رقت و لطافت باشد و بنابر اینکه هر جسمی مرکب از دو جزء ماده و صورت جسمیه است ؛ نتیجه گرفته می شود که هر جسمی مادی است .

حال که تعریف ماده و حقیقت ماده را به صورت اجمال متذکر شدیم و همچنین بیان نمودیم که هر جسمی مادی است پاسخ بخش دیگر سوال حضرتعالی مشخص می شود به اینکه :

جن موجود جسمانی لطیفی است که به تعبیر قرآن کریم از آتش آفریده شده و دارای خصایص جسمانی است زیرا دارای مکان و زمان است و حتی در تکلیف و ثواب و عقاب با انسان شریک هستند هر چند در اثر لطافت مورد احساس افراد عادی قرار نمی گیرند. طبق آیه شریف? 27 سوره حجر « و الجان خلقناه من قبل من نار السموم» خلقت جن از آتش است و یا به عبارتی روشن تر مایه تشکیل دهنده جن (طبق تعریفی که ارائه شد) مادی است ، و چون خلقت او از آتش است مسلما خود جن نیز مادی خواهد بود ، و از این مطلب روشن می شود که دیده شدن و یا دیده نشدن ملاک مادی و یا غیر مادی بودن موجودات نیست . زیرا موجودی همانند جن مادی است و در عین حال دیده نمی شود . 6

از طرفی با توجه به اینکه در تعریف ماده عرض شد ؛ ماده قوه و استعداد محض است و از طرف دیگر چون جن مکلف به احکام شرعی است و احکام شرعی هم جز برای فعلیت یافتن قوه و استعداد موجودات مادی نیست ؛ پس نتیجه این می شود که جن موجودی مادی است ، چرا که مجردات بالفعل هستند « فالعالم العقلی مجرد تام ذاتا و فعلا عن الماده و آثارها» 7به خاطر همین است که ملائکه مکلف به احکام شرعی نیستند ؛ چرا که آنها بالفعل محض اند و موجود بالفعل در اوج کمال خویش است و بالاتر از کمال خود نمی توانند گام بردارند .

بنابراین جن نیز مانند انسان ، بر حسب آیات قرآن ، موجودی است مادی، با این تفاوت که انسان از خاک و جن از آتش است .

هوا و گاز نیز خارج از عالم ماده نیستند چرا که هوا و گاز فضا اشکال می کنند (یعنی دارای مکان هستند) و هر چیزی که مکان دار باشد مادی است چرا که مکان دار بودن یکی از ویژگیهای موجود مادی است .

 

یکی از خصوصیات موجودات مادی این است که همیشه در حال تبدیل و تغییر هستند و از قوه به فعل می رسند ؛ تکالیف شرعی و دستورات ناب دین مبین اسلام برای این است که قوه و استعدادهای موجود در انسان را بالفعل کرده تا به نهایت درجه مرتبه وجودی خویش برسد ، انسان با عمل به دستورات دین اسلام به سوی کمال مطلق سیر می کند و این سیر او حرکت از قوه به فعل است .

هم? ممکنات سیر کمالی دارند و این همان معنی آیه شریفه « انا لله و انا الیه راجعون » است ، زیرا که ما از آن خداییم و چند صباحی در دنیای مادی آمده ایم تا تمامی قوه های خود را بالفعل کنیم تا لایق « انا الیه راجعون» باشیم. اگر قوه ها بالفعل نشوند ، انسان در تجرد حیوانی باقی مانده و به قله رفیع انسانیت بار نخواهد یافت.

معرفی کتاب جهت مطالعه بیشتر

مصباح یزدی خداشناسی ، کیهان شناسی، انسان شناسی ؛ انتشارات موسسه امام خمینی ، چاپ دوم 1378

معاد از دیدگاه امام خمینی ترجمه فروغ السادات رحیم پور

 

1. مصباح یزدی محمد تقی، ، آموزش فلسفه ، چاپ نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول 1378 هـ .ش ج دوم ص 133

2. مطهری مرتضی ، مجموعه آثار، تهران ، انتشارات صدرا ، چاپ یازدهم ، 1386هـ. ش ، ج 6 ص 731

3. طباطبایی محمد حسین ، بدایه الحکمه ، شیروانی علی ، قم ، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین ، چاپ هشتم 1385 هـ.ش مرحل? 6 فصل 6

4. مطهری مرتضی ، مجموعه آثار، تهران ، انتشارات صدرا ، چاپ یازدهم ، 1386هـ. ش ، ج 6 ص 749

5. ر.ک: طباطبایی محمد حسین ، نهایه الحکمه ، شیروانی علی ، قم ، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین ، چاپ هشتم 1385 هـ.ش مرحل? 6 فصل 5

6. طباطبایی محمد حسین، ترجمه المیزان، موسوی همدانی سید محمد باقر ، قم دفتر انتشارات اسلامی جامع? مدرسین ، چاپ پنجم 1374 هـ. ش ج 17 ص 6

7. ر.ک : طباطبایی محمد حسین ، نهایه الحکمه ، شیروانی علی ، قم ، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین ، چاپ هشتم 1385 هـ.ش مرحل? 12 فصل 19


  

ایا حب اهل بیت نجات بخش انسان است یا معرفت پیدا کردن به او ما را نجات خواهد داد؟

با سلام و تحیت خدمت دوست عزیز

برای پاسخگویی به این سوال در ابتدا لازم است معنی و مفهوم کلمه حب روشن بشود، برای این منظور ابتداءا معنی لغوی حب را ذکر کرده و به پاسخ سوال می پردازیم:

همچنانکه در کتب لغات ذکر شده «حب » به معنی: دوست داشتن ، خواستن و میل به چیزی (فرهنگ ابجدی) و در کتاب «العین» حب را به « القرط فی حبه واحده »

آنچه که از روایات استفاده می شود این است که حب اهلبیت یقینا نجات بخش است و یقینا محبین اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) از آتش دوزخ رهایی خواهند یافت .

حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم در بعضى از احادیث میفرمود که اعز و اشرف ملایک ، آن فرشته ایست که محبت و مودت او نسبت بحضرت على بن ابى طالب علیه السّلام بر دوستى و مودت سایر ملایک نسبت بآن حضرت غالب آید و هر که را محبت على بیشتر آن ملک در رتبه و کرامت در نزد حضرت عزت بیشتر است.

و یا در روایتی دیگر آمده است:

«لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب علیه السّلام لما خلق اللَّه النار».

اگر همه مردم محب حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام بودند خدای سبحان آتش را خلق نمی کرد .

و روایاتی از این قبیل که حب اهلبیت (علیهم السلام) را برابر با رهایی از آتش دوزخ می دانند ؛ بنابراین محب ائمه اطهار اهل نجات است (انشاء الله)

اما چنانکه کتاب العبن حب را معنی کرده است محبوب حقیقی هر شخصی نباید بیشتر از یک چیز باشد زیرا بر اساس معنی اول حب « خواستن و میل به چیزی» انسان وقتی محب و دوستدار چیزی می شود که میل و رغبتش به سوی اوست ؛ و به احدی جز محبوب یگانه اش میل و رغبت ندارد ، بنابراین همه سعی و کوشش در جهت بر آورده کردن مطالبات محبوب حقیقی است ، و کسی جز او را در اندورن دلش جای نمی دهد.

چنین شخصی سرتا پا گوش است تا به مطالبات محبوب خویش لبیک گفته و در راستای رضایت او گام بردارد . بنابراین اگر به جز محبوب واقعی خویش محبوبی دیگر برگزیند هرگز انتظار نداشته باشد همچنان محب است زیرا که دو محبوب متفاوت در یک جا جمع نمی شود همچنانکه سیاه و سفید در مکان و زمان واحد جمع نمی شود.

محبوب شیعیان در مرحل? اول خداست و در طول خداوند سبحان ائمه اطهار (علیهم السلام) می باشند و هر آنچه که مربوط به ایشان باشد و راستای به ثمر رساندن اهداف این بزرگواران باشد محبوب است . بنابراین آنچه که مغایر با اهداف ائمه باشد در دل محبوب جایگاهی ندارد و او را طرد می کند .

" إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا 1 کسی که به خدا و پیامبرش ایمان بیاورد و اعمال صالح انجام دهد خداوند رحمن آنها را محب خویش قرار می دهد.

هر کسی محب خدا شد یقینا اهل نجات است اما چنانکه عرض شد محب بودن شرایطی دارد:

1. مطالبات محبوب بدون چون چرا اجابت گردد.

2. محبوب دیگری به جز محبوب واقعی نداشته باشد. ( ممکن است کسی بگوید من محب ائمه هستم ولی رشوه می خورم ، غیبت می کنم ووو....)

3. آنچه را که در چهت اهداف محبوب خویش است را هم دوست داشته باشد و آنچه که بر خلاف جهت محبوبش گام بر می دارد دوست نداشته باشد.

 

پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آنهائى که از آرامش دلها برخوردارند، دوستان خدا و رسول و اهل بیتاند که براستى و درستى، آنان را دوست مىدارند و دروغ نمىگویند.2

امام صادق (ع) «شیعیان ما اهل ورع، کوشش، وفا، امانت، زهد و عبادتاند».3

حال هر شخصی به وجدان و اندرون خویش مراجعه کند اگر با فرمایشات ائمه مطابقت داشت یقین بداند اهل نجات نجات است و اگر مطابقت نداشت به توبه و انابه و توسل به دامان پاک این بزرگوارن توفیق الهی را از ایشان مسئلت نماید.

 

1. سوره مریم آیه 96

2. فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت ج2 292 باب شصت و چهارم احادیثى در محبت اهل بیت علیهم السلام ..... ص : 291

3. بحار الانوار، ج 68، ص 167.


  

 ایا لزومی داره خدا رو بشناسیم ؟ چرا ؟ با دلیل برام توضیح بدید.

با سلام و تحیت

به طور قطع می توان گفت مسئل? خدا و خداشناسی از فطرت سلیم انسان نشأت می گیرد ، چنانکه در تاریخ مشاهده می شود همه انسانها قائل به وجود خدا بوده اند و الآن هم انسانها بالاتفاق وجود موجودی به نام خدا را تصدیق می کنند ؛ اما در مصداق خدا تفاوت نظر دارند و هر کسی برای خود خدایی را انتخاب و به پرستش او پرداخته است.

هر انسانی برای اینکه در این امر دچار اشتباه نشود و خدای حقیقی خود را شناخته و از او کسب فیض کند ، لازم است اطلاعاتی را در مورد خدای جهان آفرین بدست آورد با امید به اینکه شناخت و معرفت الهی راهی به سوی سعادت دنیوی و اخروی را برای وی بگشاید و قطعا شخصی که در پی خدای حقیقی باشد او را خواهد یافت و با تمام وجود به او عشق خواهد ورزید.

و این عشق ورزیدن و اطاعت نمودن از اوامر او راه هدایت و سعادت را هموار می کند چنانکه عاشقات واقعی حضرت حق به سعادت ابدی دست یافته اند.

برای این منظور که اهمیت خداشناسی را دریابیم دست گدایی به سوی اهلبت (علیهم السلام) دراز کرده و از علوم غیبیه آن حضرات استمداد می جوییم :

پیامبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فرمود: استوارى خانه از پایههاى آن است و ستون و پایه دین، خداشناسى و یقین به توحید و عقل «قامع» است، پرسیدند: عقل قامع چیست؟ فرمود: خود نگهدارى از معاصى و حرص به طاعت خدا و شکر بر احسانهاى او و خوش داشتن بلا است. (ر.ک: ارشا القلوب- ترجمه سلگی ج 1 ص 448)

حضرت امیر المومنین (ع) در کتاب شریف نهج البلاغه می فرماید:

سر آغاز دین، خداشناسى است، و کمال شناخت خدا، باور داشتن، او، و کمال باور داشتن خدا، شهادت به یگانگى اوست؛ و کمال توحید (شهادت بر یگانگى خدا) اخلاص، و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است زیرا ،... و ادامه خطبه (ر.ک: نهج البلاغه خطبه اول)

از این دو روایت معلوم می شود معرفت خدا یکی از شرایط مهم و اساسی دین محوری است و کسی که نسبت به خدای واحد قهار معرفت ندارد به مفهوم واقعی دین دار نیست.

همچنانکه امیر بیان در خطبه اول نهج البلاغه بیان داشته اند شناخت خدا به وسیله صفات او امکان پذیر است ، بنابراین انسان باید با صفات الهی آشنا گشته و در این صورت است که نسبت به خدا معرفت پیدا می کند . در این فرصت به مناسبت مطلب نشانه های معرفت را یاد آور می شویم:

نشانه هاى معرفت

نشانه هاى معرفت، شدت ترس از اوست، که خداوند علما را به آن صفت ستوده است، زیرا ایشان آن گونه که باید او را مىشناسند و علم دارند که خدا ایشان را مىبیند، پس هر اندازه معرفت بنده به خدا زیاد شود، ترسش از خدا زیادتر مىشود، مانند نزدیکان پادشاه، چون بیشتر به او نزدیکند، بیش از سایر مردم از او مىترسند، لذا خداشناس حقیقى، همواره نسبت به خدا مؤدب و ترسان است.

اما جاهل به خدا به سبب جهلى که دارد، از این حالات بدور است، نشانه دیگر خداشناسى، این است که از علایق دنیا دورى مىکند، و خود را از غم دنیا فارغ مىبیند و همیشه به یاد آخرت مىافتد، و بر آنچه از دنیایش فوت شده، تأسف نمىخورد، لیکن تأسفش براى این است که لحظهاى از یاد حق غفلت ورزیده، و ما سواى خدا را به دیده زوال مىنگرد و همه چیز را فنا پذیر مىداند، و جز خدا را باقى به حساب نمىآورد:

کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ : جز خدا همه اشیاء رو به تباهى دارند.

خداشناسى در حال خروج از دنیا، بر کمى گریه و زیادى گناهان و کوتاهیش در سپاسگزارى حق ، تأسف مىخورد.

هر چیزى ثمرهاى دارد و ثمره معرفت، ترس از خشم خدا و انس به او پیدا کردن است، و هر چیزى عقوبتى دارد و عقوبت خداشناس، از سستى اوست که نسبت به ذکر حقّ مرتکب گشته و از آن غفلت ورزیده است.

فراست و آثار و چگونگى پیدایش آن

مرویست که هرم بن حیان زمانى که شرفیاب شد حضور اویس قرنى، اویس گفت السلام علیک یا أخى هرم بن حیان، هرم جواب سلام داد و گفت از کجا دانستى که من هرم هستم و حال آنکه مرا ندیده بودى تاکنون؟! گفت هر که ایمانش بخدا کامل باشد مىبیند همه چیز را و میشناسد همه کس را، و ارواح مؤمنین محبوس نیستند بلکه آزادند (چه زنده باشند و چه مرده) و باطراف عالم میگردند (لذاست که مىبینند همه چیز را و میشناسند همه کس را).

و فراست نورى است در قلب (مؤمن) که بسبب حقیقت ایمان و خداشناسى در او پیدا مىشود بطورى که همه چیز را بلا درنگ درک میکند و همه کس را بمجرد دیدن میشناسد چنان که گوئى سالیان دراز است با او آشنائى داشته و میتواند از آنچه که در قلب مردم است خبر دهد و لیکن از قلوب جمعى از بزرگان نمیتواند خبر دهد (مانند انبیاء و امامان علیهم السّلام زیرا قوه ایمانى آنها قوىتر است از قوه ایمانى او). و سؤال کردند از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از معنى این آیه که خداى تعالى میفرماید: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ (خداوند هدایت هر که را بخواهد قلبش را بنور اسلام روشن و منشرح گرداند) فرمود یعنى خداوند در قلب او قرار میدهد نورى را که بواسطه آن شرح و وسعت سینه و فراست پیدا میکند.( ارشاد القلوب-ترجمه مسترحمى ج2ص 121)

 


  
در سوره مبارکه بقره می خوانیم « و ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظیم»
 طبق آیه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى این گروه مهر نهاده، و بر چشمهاشان پرده افکنده، آنها مجبورند در کفر باقى بمانند، آیا این جبر نیست؟ شبیه این آیه در موارد دیگرى از قرآن نیز به چشم مى‏خورد، با اینحال مجازات آنها چه معنى دارد؟
پاسخ این سؤال را خود قرآن داده است و آن اینکه: اصرار و لجاجت آنها در برابر حق و ادامه به ظلم و بیدادگرى و کفر سبب مى‏شود که پرده‏اى بر حس تشخیص آنها بیفتد، در سوره نساء آیه 155 مى‏خوانیم: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ:" خداوند بواسطه کفرشان، مهر بر دلهاشان نهاده"! و در سوره مؤمن آیه 35 مى‏خوانیم: کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ:" اینگونه خداوند مهر مى‏نهد بر هر قلب متکبر ستمکار"! و در سوره جاثیه آیه 23 چنین آمده است: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً:" آیا مشاهده کردى کسى را که هواى نفس را خداى خود قرار داده؟ و لذا گمراه شده، و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افکنده است".
ملاحظه مى‏کنید که سلب حس تشخیص و از کار افتادن ابزار شناخت در آدمى در این آیات معلول عللى شمرده شده است، کفر، تکبر، ستم، پیروى هوسهاى سرکش لجاجت و سرسختى در برابر حق، در واقع این حالت عکس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر.                        
 اصولا این یک امر طبیعى است که اگر انسان به کار خلاف و غلطى ادامه دهد تدریجا با آن انس مى‏گیرد، نخست یک" حالت" است، بعدا یک" عادت" مى‏شود، سپس مبدل به یک" ملکه" مى‏گردد و جزء بافت جان انسان مى‏شود، گاه کارش به جایى مى‏رسد که باز گشت بر او ممکن نیست، اما چون خود آگاهانه این راه را انتخاب کرده است مسئول تمام عواقب آن مى‏باشد بى آنکه جبر لازم آید، درست همانند کسى که آگاهانه با وسیله‏اى چشم و گوش خود را کور و کر مى‏کند تا چیزى را نبیند و نشنود.
و اگر مى‏بینیم اینها به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست که خداوند این خاصیت را در اینگونه اعمال نهاده است (دقت کنید).
عکس این مطلب نیز در قوانین آفرینش کاملا مشهود است، یعنى کسى که پاکى و تقوا، درستى و راستى را پیشه کند، خداوند حس تشخیص او را قویتر میسازد و درک و دید و روشن‏بینى خاصى به او مى‏بخشد، چنان که در سوره انفال آیه 29 مى‏خوانیم: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً:" اى مؤمنان اگر تقوا پیشه کنید خداوند فرقان یعنى وسیله تشخیص حق از باطل را به شما عطا مى‏کند".
این حقیقت را در زندگى روزمره خود نیز آزموده‏ایم، افرادى هستند که عمل خلافى را شروع مى‏کنند، در آغاز خودشان معترفند که صد در صد خلافکار و گنهکارند، و به همین دلیل از کار خود ناراحتند، ولى کم کم که با آن انس گرفتند این ناراحتى از بین مى‏رود، و در مراحل بالاتر گاهى کارشان به جایى مى‏رسد که نه تنها ناراحت نیستند بلکه خوشحالند و آن را وظیفه انسانى و یا وظیفه دینى خود مى‏شمرند! در حالات" حجاج بن یوسف" آن ابر جنایتکار روزگار مى‏خوانیم که براى توجیه جنایات هولناکش مى‏گفت: این مردم گنهکارند من باید بر آنها مسلط باشم و به آنها ستم کنم، چرا که مستحقند، گویى اینهمه قتل و خونریزى و جنایت را ماموریتى از سوى خدا براى خود مى‏پنداشت! و نیز مى‏گویند یکى از سپاهیان چنگیز در یکى از شهرهاى مرزى ایران سخنرانى کرد و گفت: مگر شما معتقد نیستید که خداوند عذاب بر گنهکاران نازل مى‏کند ما همان عذاب الهى هستیم پس هیچگونه مقاومت نکنید!.
به نقل از تفسیر نمونه


  
قسمت دوم
حنیف
دوست عزیز جناب کلام
متاسفانه اتفاقاً هرچه بیشتر فرمایشات شما را مطالعه می کنم کمتر می توانم تصدیق کنم چرا که شما هیچ پاسخی به اصل سوال بنده نمی دهید. در این فرمایش اخیر خود دقت بفرمایید:
قدرت داشتن خدا بر هر کارى، بدین معنا نیست که فى المثل بتواند خداى دیگرى را بیافریند، یا سنگی را بیافریند که خوش نتواند بردارد ، و یا به ماده بیش از ظرفیت وجودی او اعطاء کند و ... این مطلب مانند آن است که بتواند عدد 2 را با فرض 2 بودن، از عدد 3 بزرگتر کند یا فرزندى را با فرض فرزند بودن، قبل از پدرش خلق کند. این امر محال ذاتى است.
چگونه است که آفریدن فرزندی پیش از پدرش محال ذاتی است و از خدا سر نمی زند اما آفریدن فرزندی بدون اینکه اصلاً پدری در کار باشد از دختر باکره آنهم 2000 سال پیش محال ذاتی نیست؟ آیا تقسیم کردن ماه به دو قسمت و دوباره به هم چسباندن آن بیش از ظرفیت وجودی کره ماه نیست؟ به مجسمه نمکین تبدیل کردن انسانها چطور؟

کلام
دوست بزرگوار جناب حنیف ، مثالها رو خلط نفرمایید ، آفریدن فرزند بدون پدر با آفرینش فرزندى با فرض فرزند بودن، قبل از پدرش ، این دو مقوله متفاوت هستند.
ببینید ؛ فرزند بودن و پدر بودن به اصطلاح منطق تضایف دارند ، یعنی اگر بخواهد یکی از آنها محقق شود محتاج دیگری است و اگر یکی از آن دو نباشد دیگری محقق نخواهد شد ، این مثل دو مقوله بالا و پایین است ، اگر بالایی در کار نباشد پایینی هم نخواهد بود. در اینجا هم اگر پدر نباشد فرزندی هم نخواهد بود ،  (اشکال نفرمایید که پس چرا حضرت عیسی (ع) بدون پدر به دنیا آمد، زیرا این امر با اراده الهی صورت گرفت و این چیزی نیست که محال باشد، به این خاطر که در این مورد فرزند قبل از پدر خلق نشده تا بگوییم محال ذاتی است ، بلکه فرزند با علل و اسباب ماورائی صورت گرفته است ، چرا که علل محدود به علل مادی نیست ؛  مگر نمی گوییم خدا قادر مطلق است، قرار دادن نطفه در رحم مادر از قدرت لایزال خدا که خارج نیست.)  حال اگر فرزند با فرض فرزند بودن« به این قید توجه نمایید با فرض فرزند بودن» قبل از پدرش خلق شود چنین چیزی امکان عقلی دارد؟ وجود فرزند بدون فرض پدرش ممکن نیست حال چگونه ممکن است فرزند را قبل از پدر «همان فرزند» خلق کند؟! فرزند زمانی تحقق می یابد که پدری در کار باشد همان طور که عرض کردم این دو مقوله باهم تضایف دارند ، فرزند بدون پدر امکان ندارد محقق شود و همچنین ممکن نیست فرزند قبل از پدرش خلق شود ، این امر محال ذاتی است. یعنی ذاتا چنین چیزی امکان ندارد. این همانند آن است که 2 با فرض 2 بودن از عدد 3 بزرگتر باشد ، مر چنین چیزی امکان دارد ؟ عدد 2 در قانون ریاضیات کوچکتر از عدد 3 است ، حال شما نفرمایید که آیا خدا می تواند عدد 2 را با فرض 2 بودن از عدد 3 بزرگتر کند؟ این خود محال ذاتی است. ربطی به قدرت خدا ندارد تا بگوییم پس خدا نمی تواند .

حنیف
با سلام
دوست عزیز جناب کلام
اینطور که فهمیدم  محال عقلی از خداوند سر نمی زند و اگر هم سر زد به هر حال یک طوری دور هم از محال بودن درش می آوریم. بدون شک قول اغلب مفسرین که آفرینش پیامبر مقدم بر آفرینش عالم است( دقت بفرمایید نه تنها مقدم بر پدرش که مقدم بر همه عالم) هم یک راه در رویی دارد.
دوست عزیز اگر من آدم مومنی باشم بدون شک فرمایشات شما را توهین مستقیم به خدایم تلقی می کنم. اینکه بگوییم ما یک آفریننده ای داریم که ما را آفریده و حالا ما با منطق خودمان فهمیده ایم که یک سری کارهایی هست که چون غیر منطقی است این آفریننده نمی تواند انجام دهد به نظرم بیشتر در رد الهیت است تا تایید آن. اینکه بگوییم خداوندی در کار است که اسیر مفاهیمی مثل زمان و عدد اینجور چیزهاست به نظر من خیلی عجیب است. 1و 2 مفهوم قراردادی ذهن من و شماست دوست من. من ادعایی بر وجود یا نبود خدا ندارم اما اگر شما داری باید عرض کنم خدمتتان که این خدای قادر متعال که عدد و مقدار و زمان و مکان ندارد که بخواهی در این قیدها تعریفش کنی.


مهرداد
با سلام
 آقای کلام پاسخ پست 162؟

کلام
جناب مهرداد عزیز سلام
در مثال مناقشه نیست ؛ من این مثال معلم و شاگرد را مطرح کردم تا به محال ذاتی اشاره ای کرده باشم ، اما متاسفانه یا من نتوانستم منظور خودم را شفاف بیان کنم و یا اینکه شما متوجه منظور من نشدید.
حال به بیان دیگر خدمت شما عرض می کنم ، همین الآن در ذهن خود آتش را تصور کنید ، تصویری از آتش در ذهن شما نقش می بندد و یا به عبارت دقیق تر شما آتشی را ذهن خود خلق می کنید؛ حال این آتش مخلوق شماست یا نه؟ بنا به فرموه فلاسفه شما وقتی چیزی را در ذهن خود تصور می کنید آن چیز در ذهن شما وجود ذهنی پیدا می کند و در واقع آن هم نوعی وجود است. پس شما خالق این آتش شدید در ذهن خود ، فرق وجود ذهنی با وجود خارجی در این است که وجود ذهنی آثار وجود خارجی را نمی پذیرد ، برای مثال شما وقتی آتش را در ذهن مبارک تصور می کنید آثار خارجی آن در ذهن محقق نمی شود ؛ و به عبارتی آتش موجود در ذهن نمی سوزاند ؛ حال آیا این متصور شما ظرفیت خاص خودش را دارد یا نه ؟ آیا شما می توانید خاصیت وجود خارجی را بر وجود ذهنی خود منتقل کنید؟ با فرض اینکه شما خالق آتش هستید و کاملا به آن احاطه دارید ؛ یعنی می توانید در هر لحظه که اراده کردید آتش را از بین ببرید و یا آتش را خاموش کنید و ... و نسبت به آن آتش درون ذهنتان قادر مطلق هستید.
حال سوال این است که : آیا شما می توانید خاصیت وجود خارجی را بر وجود ذهنی بار کنید به نحوی که آتش درون  ذهنتان بسوزاند؟
این در حالی است که در قدرت شما هیچ شکی نیست و نسبت به آن قادر مطلق هستید ، اما صحبت در این است که وجود ذهنی ظرفیتی بیش از این ندارد هر چقدر هم علت فاعلی آن قادر باشد ممکن نیست اتش ذهنی بسوزاند.
خدا نیز نسبت به همه مخلوقات چنین قدرتی دارد هر لحظه بخواهد می تواند چیزی را از میان بردارد و بر هر شیء قادر است ، البته دوستان فرمودند که از آیات قرآنی استفاده نکنم اما مجبورم یک آیه را در این بحث بیاورم (ان الله علی کل شیء قدیر) خدا بر هر شیء قادر است. اما محالات ذاتی لاشیء هستند ؛ یعنی چیزی نیستند که متعلق قدرت خدا واقع بشوند . خدا بر هر چیزی قادر است اما محال ذاتی چیز نیست تا متعلق قدرت خدا قرار بگیرد.
امیدوارم عرایضم شفاف باشد.

کلام
جناب حنیف برادر عزیز سلام
بهتر است  لطفی کنید و پست شماره 175 همین بحث بنده را مطالعه بفرمایید ، تا اگر ابهاماتی در مثالهای قبلی بنده وجود داشت با مثال جدیدی که آورده ام رفع بشود.
بنده و یا امثال بنده حق حکم کردن به خدا را ندارند ؛ اما خدمت جنابعالی عارض هستم بسیاری از صفات خداوند برای ما مسلمانان مشخص است چون همو در کتاب خودش این صفات را ذکر فرموه و ما نیز بر اساس آن صفات در می یابیم که خدا چه کاری را انجام می دهد و چه کاری را انجام نمی دهد ، البته باز هم چنین امری حکم کردن بر خدا نیست بلکه معنی و مفهومش این است که اگر خدا بر چیزی قادر است بنابراین بر اساس قاعده منطقی بر نقیض او قدرتش تعلق نمی گیرد . یعنی خدا بر هر چیز قادر است ، اما چون محالات ذاتی چیز نیستند ؛ بنابراین قدرت خدا بدانها تعلق نمی گیرد.
این سخنان ، سخنانی نیست که از آنها رد الهیت استفاده بشود ، و همچنین معنی این سخنان این نیست که خدا را در محدوده زمان و مکان وارد کرده ایم . « فتأمل»

حنیف
 باسلام
دوست عزیز جناب کلام
اول اینکه به عرایض بنده پاسخی نداده اید که البته قبل تر از اینها نیز اتفاق افتاده چنین چیزی.
دوم اینکه اتفاقاً به نظرم شما دقیقاً خدا را در دایره زمان و مکان تعریف کرده اید. یعنی خدا در تعریف شما به نظر بنده یک مخلوق است نه خالق.
در همین قسمت کوچک فرمایش خود دقت بفرمایید:
جود فرزند بدون فرض پدرش ممکن نیست حال چگونه ممکن است فرزند را قبل از پدر «همان فرزند» خلق کند؟! فرزند زمانی تحقق می یابد که پدری در کار باشد همان طور که عرض کردم این دو مقوله باهم تضایف دارند ، فرزند بدون پدر امکان ندارد محقق شود و همچنین ممکن نیست فرزند قبل از پدرش خلق شود ، این امر محال ذاتی است. یعنی ذاتا چنین چیزی امکان ندارد. این همانند آن است که 2 با فرض 2 بودن از عدد 3 بزرگتر باشد ، مر چنین چیزی امکان دارد ؟ عدد 2 در قانون ریاضیات کوچکتر از عدد 3 است ، حال شما نفرمایید که آیا خدا می تواند عدد 2 را با فرض 2 بودن از عدد 3 بزرگتر کند؟ این خود محال ذاتی است.
اگر زمان در کار نباشد معنی ترکیبات زمان تحقق، قبل،بعد و مانند اینها چیست؟ اگر خدای شما بی زمان است چطور قبل و بعد برایش تعریف می شود؟
اگر تعریفی از مکان نداشته باشیم دیگر ممکن و امکان یعنی چه؟ مگر خداوند شما تابع مکان است که برایش امکان تعریف می کنید؟
سخن آخر اینکه جناب کلام عزیز این محال ذاتی که شما از آن مرتب صحبت می فرمایید آنقدرها هم که فکر می کنید طناب محکمی نیست. باور بفرمایید که جهان در منطق صوری متوقف نمانده است. ارکان رکین منطق صوری هم مورد چالشند این چالش هم فقط چالش کلامی نیست چالشهای جدی در بحث فلسفه فیزیک مطرح است که با منطق صوری شما اصلاً قابل تعریف نیست. دوست عزیز منطق در اساسش بر بدیهیات بنا می شود و بدیهیات بر هیچ. حالا چطور است که شما اینقدر به این منطقتان ایمان دارید نمی دانم.

کلام
جناب حنیف عزیز
اول اینکه به کدام یک عرایض جنابعالی پاسخ ندادم ؛  بفرمایید تا پاسخ دهم .
مطلب دوم اینکه ؛ دوست عزیز نمی دانم شما چه کتابهایی را مطالعه می فرمایید ؛ اما از ظاهر سخنانتان پیداست که فلسفه نخوانده اید چون در فلسفه مفهوم با واقعیت متفاوت است . وقتی در مثالها کلمه وقت که بر زمان دلالت می کند آورده می شود ؛ منظور مفهوم زمان است نه خود زمان ، اگر این حقیر را بعنوان دوست قبول دارید مطالعه کتاب شرح منظومه هادی سبزواری را به جنابعالی توصیه می کنم « استاد گرانقدر آقای مطهری شرح مبسوطی برای این کتاب نوشته اند که به صورت فارسی و روان هست جلد 9 مجموعه آثار» ؛ اگر مبحث زمان و مکان را مطالعه بفرمایید مسئله کاملا برایتان مشخص می شود. این یک امر کاملا بدیهی است نمی دانم چرا شما می خواهید یک امر کاملا بدیهی را به چالش می کشانید!
لطفا به این سوال من پاسخ بفرمایید: آیا می شود 2 را با فرض 2 بودن از 3 بزرگتر کرد؟

کلام
با سلام
جناب مهرداد دوست عزیز اما جواب سوال دوم شما را با یک مثال آغاز می کنم:
فرض کنید که لباس خود را به درخت یا طنابی آویزان کرده است و فرد دیگری در آن طرف، آتشی را روشن کرده تا از آن استفاده کند؛ در این بین، بادی شروع به وزیدن می کند، وقتی که باد وزید، شعلة آتش را به طرف لباس آن مرد صالح که لباسش را آویزان کرده بود می کشاند و لباس او می سوزد؛ سوختن لباس این فرد، در اثر تزاحمی است که در عالم ماده است؛ هوا در عالم ماده جریان دارد و این جریان هوا، ایجاد باد می کند و نمی تواند از این جریان دست بردارد؛ آتش هم که چیز خوبی است و نمی شود که خداوند از این همه منافع آتش صرف نظرکند و آن را نیافریند برای این که گاهی ممکن است انسانی یا لباس انسانی را بسوزاند، اگر آتش خلق نمی شد، زندگی بشرمختلّ می شد؛ اما وقتی آتش در مسیر باد قرار می گیرد، باد نمی تواند از مسیر آن آتش منحرف شود و به ناچار اصطکاک و تزاحم میان این دو بوجود می آید و باعث سوختن لباس آن فرد می شود.
دوست عزیز ظرفیت ماده یعنی همین ؛ مواد با همدیگر در اصطکاک هستند و  دائما در تزاحم می باشند . پس بطور کلّی مواد و اجسام با همدیگر اصطکاک و تزاحم دارند، چون لازمة اجسام تحوّل و تغییر است و لازم? تغییر و تبدل میان اجسام این است که آن ها با یکدیگر تزاحم و برخورد پیدا کنند؛ همان طور که اجرام آسمانی که بسیار با هم برخورد پیدا می کنند و در اثر این برخوردها، برخی اجرام آسمانی از بین می روند و برخی دیگر بوجود می آیند.
 

مهرداد
آقای کلام بحث بنده در پست 162 این بود که اساساً شما روی چه حسابی می گویید بر طرف کردن تزاحمات در جهان مادی خارج از ظرفیت ماده است ؟ این را شما از کجا آوردید ؟ توضیح بدید لطفاً .
بعد از آن ظرفیت ماده را از کجا فهمیدید ؟ منظور از ظرفیت ماده چیست ؟
بعد از این که به این دو پرسش پاسخ دادید تازه می توانیم راجع به این بحث کنیم که آیا خداوند می توانسته بر ظرفیت ماده دخل و تصرف کند یا نه . اما لطف کنید  اول به دو سوال فوق جواب دهید .

کلام
با سلام
جناب مهرداد دوست عزیز اما جواب سوال دوم شما را با یک مثال آغاز می کنم:
فرض کنید که لباس خود را به درخت یا طنابی آویزان کرده است و فرد دیگری در آن طرف، آتشی را روشن کرده تا از آن استفاده کند؛ در این بین، بادی شروع به وزیدن می کند، وقتی که باد وزید، شعلة آتش را به طرف لباس آن مرد صالح که لباسش را آویزان کرده بود می کشاند و لباس او می سوزد؛ سوختن لباس این فرد، در اثر تزاحمی است که در عالم ماده است؛ هوا در عالم ماده جریان دارد و این جریان هوا، ایجاد باد می کند و نمی تواند از این جریان دست بردارد؛ آتش هم که چیز خوبی است و نمی شود که خداوند از این همه منافع آتش صرف نظرکند و آن را نیافریند برای این که گاهی ممکن است انسانی یا لباس انسانی را بسوزاند، اگر آتش خلق نمی شد، زندگی بشرمختلّ می شد؛ اما وقتی آتش در مسیر باد قرار می گیرد، باد نمی تواند از مسیر آن آتش منحرف شود و به ناچار اصطکاک و تزاحم میان این دو بوجود می آید و باعث سوختن لباس آن فرد می شود.
دوست عزیز ظرفیت ماده یعنی همین ؛ مواد با همدیگر در اصطکاک هستند و  دائما در تزاحم می باشند . پس بطور کلّی مواد و اجسام با همدیگر اصطکاک و تزاحم دارند، چون لازمة اجسام تحوّل و تغییر است و لازم? تغییر و تبدل میان اجسام این است که آن ها با یکدیگر تزاحم و برخورد پیدا کنند؛ همان طور که اجرام آسمانی که بسیار با هم برخورد پیدا می کنند و در اثر این برخوردها، برخی اجرام آسمانی از بین می روند و برخی دیگر بوجود می آیند.
 

حنیف
1-    فرض بفرمایید که بنده نه تنها فلسفه که کلاً چیزی نخوانده ام و نمی خوانم. این فکر نمی کنم به اصل موضوع مرتبط باشد.
2-    - از این جناب آقای سبزواری چیزی نخوانده ام اما برخی  آثار جناب مطهری را خیلی سالها پیش خوانده ام و با احترام به نظرم ایشان و کلاً حوزه علمیه بیشتر باستان شناس فلسفه هستند تا متفکر فلسفی. ضمناً مطالعه ای هم بر آثار جناب آقای مطهری زمان! داشته ام که همانند دیگر آقایان همچنان مشغول به کالبد شکافی فلسفه ارسطویی (یا همان اسلامی!) هستند
3-    این سوال عجیب شما در مورد ریاضیات تنها از دل همین تفکر می تواند خارج شود. دوست عزیز اگر از دریچه زبان شناسی به سوال شما دقت شود مشخص می گردد که سوال از اساس بی معناست.
تعریف 1 چیست؟ نماد 1 بیانگر واحد (مقیاس) اولیه ایست که شما برای شمارش قرارداد می کنید.
2 چیست؟ قرارداد می کنیم که دو برار 1 است که در کنار 1 قرار گیرد.
3 چیست؟ قرارداد می کنیم که 3 برابر 2 است که در کنار یک قرار گیرد.
بزرگتر چیست؟ قرارداد این است که هرچه تعداد واحد در یک مجموعه زیادتر باشد آن مجموعه بزرگتر است.
طبق پیش فرضهای بالا طبیعی است که 3 از 2 یزرگتر است. اما دقت بفرمایید که کل این مجموعه یک قرارداد زبانی (Verbal Convention) است. طبیعی است که قرارداد وقتی پیش فرضهایش را بپذیری خود به خود نتیجه اش پذیرفته می شود اما این توهم است که فکر می کنید پیش فرضهایتان با حقیقت مطلق نسبتی دارند. با توجه به شناختی که از دستگاه فکری شما بدست آورده ام طبیعی است که از به چالش کشیده شدن بدیهیات تعجب بفرمایید اما پس از فروکش کردن این تعجب لطفاً به این موضوع فکر کنید که به چه علتی باید پذیرفت که بدیهیات به طور مطلق حقیقت هستند؟
4-    در مورد مسائلی که پاسخ نفرموده اید اگر بخواهم به همین بحث بسنده کنم در همین صفحه پرسشهایی هست که نادیده انگاشته شده اند.
5-    در مورد بدیهیات:
هر استدلال در دستگاه منطق صوری شما باید در ریشه به یکی از سه اصل اساسی منطق صوری برسد. نکته این است که این اصول اساسی یا بدیهیات اولیه خود استقرایی هستند. مثلاً اصل امتناع اجتماع نقیضین که محالات ذاتی شما همه بر آن استوارند به زبان ساده می گوید: هیچ چیز نمی تواند هم x باشد و هم غیرx.  این اصل یک استقراء اولیه است. استدلال ندارد. در طبیعت هرچه دیده ایم دال بر این بوده. نظریه کلاسیک مجموعه ها و ریاضیات کلاسیک کاملاً هم جهت با این اصل است. اما قرار نیست این بدیهیات حقیقت مطلق تلقی شوند. همین اصل امروزه مورد تردید است. یعنی مثلاً در فیزیک بنیادی جاهایی هست که انگار همچین چیزی صادق نیست.
6. به نظر شخص بنده بحث بین بنده و شما بی سرانجام است چراکه شما در دستگاهی می اندیشید که اساساً جزم گراست. اما تنها به ذکر این بسنده می کنم که جناب کلام عزیز بنده به گذشته کاری ندارم اما حداقل امروز فلسفه در بلوک مسلمان و به طور خاص در ایران و به طور خاصتر در حوزه های علمیه در واقع وجود خارجی ندارد. آنچه وجود دارد مروری بر تاریخ فلسفه است آنهم یک بخشهایی از تاریخ فلسفه. بنده به عنوان یک فرد کاملاً کم اطلاع که ادعای دانستن همین امور روزمره را هم ندارم چه رسد به امور فلسفی با احترام توصیه می کنم به کتب زیر نگاهی بیاندازید:
نقد عقل محض- امانوئل کانت
نقد عقل عملی- همان
در باب یقین(On Certainty)- ویتگنشتاین
هستی و زمان-مارتین هایدگر
هر نوشته ای از گادام
مقصود اصلاً تایید نظرات کتب فوق نیست چنانکه اصلاً نظراتشان همسو هم نیست خیلی جاها اما مراد این است که پارادایمهایی که ما در آنها بحث می کنیم خیلی سالهاست چندان موضوعیت ندارند. این نظر کارناپ خالی از لطف نیست که فلسفه در دوران مدرن دیگر چندان به متافیزیک نمی پردازد آنچه مورد توجه است شناخت شناسی و فلسفه علم است که البته در ایران بر عکس همچنان فلسفه تنها به همان ماجراهای چند ده قرن قبل خلاصه می شود.

کلام
دوست عزیز جناب مهرداد سلام
برای جواب دادن به دو سوال جنابعالی از سخنان بزرگان فلسفه بهره می بریم :
شیخ می‌گوید که به هر وجودی نظر کنیم دو جنبه را خواهیم دید:
1. جنبه فعلیت و آن چیزی که فعلیت شیء به آن است.
 2. جنبة استعداد و قابلیت برای شیء دیگر, پس وجود مرکب از ماده و صورت است و این ماده خودش بسیط است و مرکب از ماده و صورت نیست, وی از همین ماده به مادة المواد و هیولی تعبیر می‌کند. وی همچنین در تعریف صورت و ماده می‌گوید: «صورت ماهیتی است که جسم  بواسطه آن چیزی است که هست و ماده آن است که حامل ماهیت است»
 از نظر ارسطو ماده و صورت برای تحقق جسم کافی است ولی از نظر ابن‌سینا و فارابی, ماده و صورت بتنهایی برای تحقق جسم کافی نیست, تا واهب الصور, عقل فعال, نباشد و صورت نوعیه افاضه نکند جسم در خارج محقق نمی‌شود, در این فرایند بین ارسطو و ابن‌سینا تفاوت هست, ارسطو یک تبیین صد در صد طبیعیِ دو جزئی از تحقق جسم ارائه می‌دهد و ابن‌سینا و فارابی یک تبیین مابعدالطبیعی سه بعدی, چرا که بر طبق فلسفه ارسطو هر موجودی که مرکب از قوه و فعل باشد و بتواند با حرکت قوه‌هایش تبدیل به فعلیت شود مرکب از ماده و صورت است. پس در ترکیب هیدروژن + اکسیژن = آب, هیدروژن از یک جهت فعلیت هیدروژن را دارد و از جهت دیگر استعداد دارد با اکسیژن ترکیب شود و آب بدست آید. پس هیدروژن بعنوان صورت نوعیه عنصریه همراه با ماده اولی است, اکسیژن هم صورت عنصریه نوعیه دارد و هم مادة اولی. از ترکیب این دو، ماده ثانیه بوجود می‌آید تا صورت نوعیه آب حاصل شود. بنابر این تفسیر ارسطویی, می‌توان گفت که ارسطو با یک دید تجربی‌گرایی به مسئله ماده و صورت می‌پرداخته حال آنکه ابن‌سینا با دید عقلی‌گرایی به تحلیل این مسئله پرداخته است.
از نظر ابن‌سینا ماده فقط بواسطة صورت می‌تواند تحقق یابد و بدون آن جز قابلیت چیزی نیست و نمی‌تواند علی حده وجود عین داشته باشد, رابطه بین ماده و صورت چنان است که «ماده برای صورت است و مقصود از ماده یافت شدن صورت است در او و صورت برای ماده نیست اگر چه در ماده باید صورت بناچار موجود باشد.»
خلاصه مطلب اینکه در فلسفه ماده به عنوان هیولای اولی مطرح می شود و و این هیولی جزء لا ینفک تمامی موجودات ممکن است ، ماده یعنی قوه محض ، یعنی قوه ای که می تواند به همه چیز تبدیل شود و تمامی عناصر موجود در نظام هستی از ماده تشکیل شده اند. ماده بدون صورت یعنی قوه محض که قابلیت تبدیل شدن به هر چیزی را دارد. اگر واهب الصور برای ماده صورت نوعیه انسانی ببخشد می شود انسان ، اگر صورت نوعیه درخت ببخشد می شود درخت و علی هذا...
پس ماده بدون صورت نوعیه و جسمیه خود هیچ قابلتی ندارد.
منظور بنده از ماده همین است که عرض کردم ، البته در علم فیزیک از ماده تعبیر به جرم می کنند که با فلسفه متفاوت است.

کلام 
با سلام
جناب مهرداد دوست عزیز اما جواب سوال دوم شما را با یک مثال آغاز می کنم:
فرض کنید که لباس خود را به درخت یا طنابی آویزان کرده است و فرد دیگری در آن طرف، آتشی را روشن کرده تا از آن استفاده کند؛ در این بین، بادی شروع به وزیدن می کند، وقتی که باد وزید، شعلة آتش را به طرف لباس آن مرد صالح که لباسش را آویزان کرده بود می کشاند و لباس او می سوزد؛ سوختن لباس این فرد، در اثر تزاحمی است که در عالم ماده است؛ هوا در عالم ماده جریان دارد و این جریان هوا، ایجاد باد می کند و نمی تواند از این جریان دست بردارد؛ آتش هم که چیز خوبی است و نمی شود که خداوند از این همه منافع آتش صرف نظرکند و آن را نیافریند برای این که گاهی ممکن است انسانی یا لباس انسانی را بسوزاند، اگر آتش خلق نمی شد، زندگی بشرمختلّ می شد؛ اما وقتی آتش در مسیر باد قرار می گیرد، باد نمی تواند از مسیر آن آتش منحرف شود و به ناچار اصطکاک و تزاحم میان این دو بوجود می آید و باعث سوختن لباس آن فرد می شود.
دوست عزیز ظرفیت ماده یعنی همین ؛ مواد با همدیگر در اصطکاک هستند و  دائما در تزاحم می باشند . پس بطور کلّی مواد و اجسام با همدیگر اصطکاک و تزاحم دارند، چون لازمة اجسام تحوّل و تغییر است و لازم? تغییر و تبدل میان اجسام این است که آن ها با یکدیگر تزاحم و برخورد پیدا کنند؛ همان طور که اجرام آسمانی که بسیار با هم برخورد پیدا می کنند و در اثر این برخوردها، برخی اجرام آسمانی از بین می روند و برخی دیگر بوجود می آیند.
 
مهرداد
در خصوص پست اول شما باید عرض کنم که درست است که معنای ماده نزد فلاسفه مسلمان و یونانی آنگونه بود که شما گفتید  اما به هر حال بحث ما که بحث صرفاً فلسفی نیست و امیدوارم که شما هم موافق باشید که فلسفه باستان بخش کوچک و ابتدایی از دانش بشری است . فلسفه نخستین کنکاش جدی انسان برای شناخت است اما تمام آن نیست .
ما از رونسانس به این سو علم تجربی را داریم که به صورتی بی طرفانه و به دور از قضاوت ارزشی به توصیف و تبیین پدیده های طبیعی پرداخته است .

 با تکیه بر دانش  مدرن به اعتقاد من دیگر بسیاری از شرور طبیعی همچون دوران ارسطو و فارابی اجتناب نا پذیر نیست . دانش مدرن تعریف جدیدی از ماده دارد . ماده دیگر آن «قوه محض که قابلیت تبدیل شدن به هر چیزی را دارد » نیست .
درست است که مفهوم شر و ارتباط آن با خدا از دیرباز مطرح بوده و ذهن دانشمندان را به خود مشغول کرده ولی این دلیل نمی شود که ما در زمان خود از دانش روز برای پاسخ به آن استفاده نکنیم و همچنان دست به دامن پیشینیان شویم .
از نظر علم خیر و شر بی معنا است . آتش چیزی نیست جز یک واکنش شیمیایی بین اکسیژن آزاد و کربن که حرارت زیادی تولید می کند و محصولاتی نظیر آب و دی اکسید کربن تولبد می کند . قبل از پیدایش حیات این واکنشها رخ می داده بعد از آن هم این واکنش های شیمیایی رخ خواهد داد . اتفاقی که افتاده این است که انسان به عنوان موجود هوشمند از این واکنش به نفع خود استفاده کرده است .
علم دیگر با این مسأله کاری ندارد که آیا خدا آتش را ایجاد کرد ، برای چه ایجاد کرد و...
ما امروز با چنین علمی سر و کار داریم که بدون پرسش از هستی صرفاً به دنبال استخدام طبیعت برای افزایش سود است
شما به عنوان یک متکلم باید نقش خدا را در چنین دنیایی تبیین کنید و اگر با زبان دنیای جدید سخن نگویید فهمیده نخواهید شد
بنابراین برای  تبیین  شر با توجه به علم روز دو نکته ضروری است.
اولاً طرح مسأله شر به عنوان یک امر کلی که باید یک جواب کلی داشته باشد صحیح نیست، زیرا پدیده های متعدد و متفاوتی هستند که هیچ سنخیتی با هم ندارند مانند بیماری و زلزله  .  باید مصادیق شر تعیین شود . ثانیاً هرکدام از مصادیق باید در چارچوب علم روز بررسی شود تا از مضرات آن جلوگیری شود و از محاسن آن استفاده شود . مصادیقی مانند زلزله در علم زمین شناسی و مهندسی سختمان ، کودک ناقص الخلقه در علم ژنتیک ، آتش در شیمی ، بیماریها در علم پزشکی و ... نهایتآ اینطور جمع بندی می کنم . جناب کلام ، گرچه شر در جهان وجود دارد (گذشته از این که خداوند ایجاد کننده آن بوده یا نه ) اما خداوند انسان را موجودی هوشمند آفرید که با اتکای بر آن انسان می تواند بر هر شری مسلط شود .

این بحث ادامه دارد ....
 
  
+ همراهان عزیز در ایام فاطمیه بنده را هم دعا کنید نیازمند دعاهای شما هستم


+ با سلام خدمت سروران گرانقدر وبلاگ کلام نو به روز شد . در انتظار نظرات سازنده شما ...


+ نعمت های بهشتی سراسر لذت است


+ با سلام خدمت سروران گران قدر ضمن تلیست ایام شهادت فاطمه زهرا (س) با مطلبی به عنوان فاطمه (س) معلم فرشته ها در خدمت دوستان هستم.


+ چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود امیرالمؤ منین على علیه السلام روز جمعه در کوفه سخنرانى زیبایى کرد، در پایان سخنرانى فرمود: دوستان بقیه جریان را در وبلاگ بنده مطالعه بفرمایید.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ