مدیر وبلاگ
 
کـــــلام نـــو
حقیر افتخار سربازی امام زمان علیه السلام بر دوشم هست. طلبه ی ناچیزی هستم و هدفم بیان معارف ناب اسلامی و شبهه زادیی است.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 14
کل بازدید : 518409
کل یادداشتها ها : 99
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مباحثی در رابطه با شرور در نظام عالم...
قسمت اول  
آیا از خدا شر صادر می شود ؟ اگر صادر نمی شود پس شروری که در عالم یافت می شود چه ؟
سما
نخست باید بدانیم که وجود بلاها مصیبت ها،درد،رنج(شر) در دنیا خالی از غایت معقول نیست
 
در بحث شر انسان خود را محور قرار میدهد،و هرچه باعث ازار و زیان او شود شر می پندارد
بی شک در دنیا شر وجود دارد،این لازمه ی جهان ماده است،مثلاً آتش
، در مجموع خوب است اما گاه باعث زیان میشود،بنا برین وجود جهان مادی که هیچ گونه تزاحمی در ان  نباشد خلاف فرض است
چرا خدا مانع شر نمیشود تا جهانی که خیر محض است متحقق شود؟
اگر جهان مادی که تلازم اجتناب ناپذیر ی با شر دارد،به گونه ی خلق میشد که در ان شری نبود،دیگر مادی نبود
عالم  دیگر بود که خیر محض است،در حالی که چنین جهانی را خداوند خلق کرده  است
 
شر جدا ازعامل طبیعی (طبیعت) از عامل انسانی نیز ناشی میشود،و این نیز
 
 به خاطر آزادی و اختیار انسان است،
 
چرا جهان به گونه ی خلق شده که دارای شر و نقض باشد(جدا از بحث مادی بودن)؟اگر سطحی و شتاب زده قضاوت نکنیم  وجود شر حتی خالی از فایده نیست؟
مثل ساخته شدن شخصیت و کشف استعدادها در مواجه با  دشواری ها،یا بیداری از غفلت

کلام
سلام خواهر گرامی
مطالب بسیار زیبایی ارائه کردید ، اما یک نکته قابل تأمل است ؛ شما فرمودید « در عالم شر وجود دارد» و برای نمونه آتش را مثال زدید ، اما به نظر من آتش یک امر خیر است نه شر، زیرا که در عالم شر وجود ندارد ؛ شر ، یک امر عدمی است ، شر؛ یعنی عدم و نبود خیر ، در حالی در آتش خیر هست ، پهر چیزی موجود خیر است ، چون موجود بودن عین خیر بودن آن است ، هیچ شری در او نیست ، شر ؛ یک امر عدمی است ، پس هر چیزی که موجود باشد شر نیست . پس معلوم می شود آتش امر خیر است و نمی توان برای شر مثال آورد . به طور کلی شر در عالم وجود ندارد ؛ ممکن است کسی زلزله را شر بداند ، اما زلزله در جای خودش خیر است ، زیرا که زلزله زاییده یک سلسله فعل و انفعالات است که درون زمین رخ می دهد ، و اگر نبود زلزله چه بسا کل عالم در دراز مدت متلاشی می شد.

بی نام
سلام دوست عزیز

ایا جنگ قتل غارت و تجاوز امری عدمیست ؟؟
تاریکی مفهومی عدمیست یعنی نبودن نور برای احساس تاریکی لازم نیست اتفاقی بیافتد کافیست تنها نور نباشد

ایا برای جنگ و کشتار برای فاجعه هیروشیما برای کشتارگاه اوشویتس هم لازم نبود کاری صورت گیرد ؟؟ایا نبود خیری مثلا نوع دوستی و احسان و مهر ورزی به تنهایی مسبب انچه شر است بوده

دوست عزیز ما مفاهیم عدمی داریم نه امور عدمی انجه که امر نامیده شود و در ان تلاش و فعالیتی لازم باشد نمی تواند عدمی باشد

کلام
سلام برادر بزرگوار
منظور بنده از مطالبی که عرض کردم این بود که؛ آنچه واقعاً وجود دارد و جعل و خلق و علیت به آن تعلق مى‏گیرد، وجود حقیقى است نه وجود اضافی و نسبی ، خداوند همه مخلوقات را ، خیر جعل کرده است ،یعنی چیزی به نام شر منظور نظر خدا در خلق و جعل نیست ، این خاصیت عالم ماده است که شرور در این عالم پیدا می شوند .
شما به مسئله جنگ اشاره کردید و جنگ را به عنوان شر معرفی نمودید ؛ البته این سخن درست است،جنگ شر است و بدی ، اما این شر نسبی است نه حقیقی ، مثلا شما یک سلاح جنگی را وقتی تصور می کنید هیچ شری در آن وجود ندارد و وقتی به دنبال آن یک انسانی را تصور می کنید ، وجود او خیر است . ولی وقتی یک گلوله از اسلحه شلیک می شود و گلوله به بدن انسان اصابت می کند ، در نسبت سنجی بین اسلحه و انسان،که گلوله انسان را به ناحق از پای درآورده است ، شر معنی پیدا می کند .
هیچ موجودی ابتداءا شر خلق نشده است ، عالم خیر محض است ، خداوند حکیم علی الاطلاق است ممکن نیست خالق شر باشد.
به نظر بنده جنگ هم امر عدمی است ؛ جنگ یعنی عدم صلح و دوستی ، فاجعه هیروشیما شر بود ؛ یعنی عدم انسانیت و عدم درک انسان دوستانه ، همانطورکه گفتم هیچ یک از ابزار و ادوات جنگ و دعوا شر نیست ، چون موجودند و وجود نیز خیر محض است ، آنچه شر را به وجود می آورد همانا نبود چیزی است .
البته این نظر من هست اگر اشکالی دارد بفرمایید .



خوب پس دوست عزیز شر وجود دارد گیرم که با یک واسطه به خدا منصوب شود جنگ عدم صلح نیست فاجعه هیروشیما عدم نیست


سما
بی شک در دنیا شر وجود دارد،این لازمه ی جهان ماده است، از دیدگاه ما شر هست ،چون قضاوت های  مااینگونه است, در بحث شر انسان خود را محور قرار میدهد،و هرچه باعث ازار و زیان او شود شر می پندارد تکرار میکنم چون قضاوت های ما اینگونه است


کلام
مساله خیر و شر یکى از مباحث مهم فلسفى و کلامى است. اکنون به اندازه اى که باعث طولانى شدن کلام و ملالت نشود، چند نکته راعرض مى کنیم:
الف) خیر به چیزى گفته مى شود که هماهنگ با وجود ما ومایه پیشرفت تکامل ماست. در مقابل شر چیزى است که ناهماهنگ باوجود ما باشد و مایه عقب ماندگى و انحطاط گردد.
ب) خیر و شر بر سه گونه است: خیر مطلق، شر مطلق، خیر و شر نسبى خیر مطلق آن است که هیچ جنبه منفى نداشته باشد و شر، عکس آن یعنى هیچ جنبه مثبت ندارد، خیر و شر نسبى بین آن دو است.
ج) از دیدگاه یک خداپرست، از این اقسام که بر شمردیم، دو قسم امکان وجود دارد: یکى خیر محض و دیگرى آنچه خیرش بیشتر است اما آنچه شر محض یا شرش بیشتر از خیر باشد، امکان وجود آن از سوى خداوند نیست، چون خداوند حکیم است و از حکیم، کارقبیح تحقق پیدا نمى کند. معروف میان فلاسفه و دانشمندان این است که شردر تحلیل نهایى بازگشت به امر عدمى مى کند و امر وجودى که سرچشمه عدم است. شاید نخستین کسى که این نظریه را ابراز داشت، افلاطون بودبنابراین خیر، چیزى جز وجود نیست، از این رو خلقت و آفرینش خدا به موجودات تعلق گرفته، نه عدم ها.
د) اگر در بعض روایات خداوند به عنوان خالق شر و خیر ذکر شده (مثل آن چه از امام صادق (ع) نقل شد که: الخیر والشر کله من الله) مقصود شرهاى نسبى است، که به امر وجودى بر مى گردد مثل حیوانات موذى، که گرچه از نظر ما (افراد ظاهربین) شر و بد هستند، ولى منافعى دارند ولو اینکه آن منافع از نظر ما مخفى است. در روایتى آمده است اگر مارها و عقرب ها و حیوانات گزنده نبود که سموم هوا را جذب کنند، هیچ موجودى، زنده روى زمین باقى نمى ماند. و یا مثلا باران از نظرمنافعى که براى انسان و حیات همه موجودات دارد، خیر است، گرچه ازنظر آن کسى که ضررى به خانه او مى رسد، شر محسوب مى شود. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسى که استاد الفلاسفه است، به نقل از مرحوم علامه مجلسى (ره) در ((مرآت العقول)) در شرح این روایات فرموده است منظور ازشر امورى است که با طبع انسان سازش ندارد، هر چند داراى مصلحت است، چون شر دو معنى دارد: چیزى که ملایم و هماهنگ با طبایع نیست، مانند حیوانات موذى، و چیزى که موجب فساد است و در آن مصلحتى وجود ندارد. آنچه از خدا نفى مى شود، قسم دوم است. ه) لذا بعضى گفته اند ما در عالم، بد مطلق نداریم و هر چه که لباس وجود و هستى پوشیده، به نحوى خیر دارد ولو بر ما پوشیده باشد
 شرور، یا اعدامند و یا وجوداتى که منشأ عدم در اشیاء دیگرند. و از آن جهت شرّند که منشأ عدمند.


کلام
جناب سنگ صبور و جناب بی نام اگر لطفی بکنید و این نوشته رو بخونید ممنون میشم ، لطفا نظر بدهید.
سلام  دوستان
حکما گفته اند بر گشت تمام بدیها به نیستی است نه به هستی ؛ هستی خیر است و هر چه که شما بدی می بینید نیستی است. پس هستی های عالم دو تیپ نیست: هستی های خوب و هستی های بد ، که بعد بگویید آن کسی که فاعل هستی است و هستی های خوب را آفرید، چرا هستی های بد را آفرید؟ تمام بدیها نیستی است، شما می گویید مرگ چرا هست؟ مرگ غیر از فقدان حیات چیز دیگری نیست ؛ این طور نیست که خالق حیات ، خالق موت هم جداگانه باشد. خالق حیات، خالق حیات است ، منتهی حیات وقتی محدود به یک حدی شد، بعد از آن حدی وقتی که چیزی نست، نیستی است. این، نظیر یک خطی است که شما دارید می کشید . اگر شما یک متر خط کشیدید ، فاعل این خط هستید . این خط یک متری را در مقابل یک خط دو متری که بگذارید ، فاقد یک متر دیگر است اما آن یک متر دیگر کشیده نشده است نه اینکه عدم آن یک متر دیگر کشیده شده است.
هر چه که شما در دنیا بدی می بینید ، بالاخره وقتی تحلیل می کنید می بینید آن چیزی که می گویید بد، یا خودش نیستی و فقدان است یا یک هستی است که آن هستی نه از جنبه هستی اش بد است، بلکه از آن جهتی که منشأ یک فقدان شده است بد است ( باز آن هم که بد است، از آن جهت بد است که منجر به یک فقدان شده است) کوری بد است ؛ خود کوری فقدان است، اما عملی که منجر به کوری می شود ، خود این از آن جهت که یک عمل و یک کار است ، یک هستی است، یک کسی کس دیگر را کور می کند و این کار نام ظلم به خودش می گیرد و ظلم بد است . درست است که ظلم بد است، اما شما ظلم را باید تحلیل کنید . چرا ظلم بد است؟ آن کسی که با کارد چشم دیگری را در می آورد ، آیا این از آن جهت که نیروست ، نیرو داشتن او بد است؟ آیا اراده داشتن او بد است؟ آیا حرکت کردن دستش بد است؟ آیا برندگی چاگویش بد است؟ اگر همه اینها وجود داشته باشد و فقط منجر به آن نیستی و کوری نشود، بد است، ظلم است؟ نه ؛ تمام این هستی ها از آن جهت صفت بدی به خود می گیرند که منتهی می شوند به یک فقدان و یک کوری. فقر چرا بد است؟ چون نیستی است. تمام هستیهایی هم که منجر به این نیستیها بشوند، به خاطر رابطه شان با این نیستیها صفت « بدی» را به خود می گیرند ، پس به اصطلاح شر بالعرض می شوند؛ یعنی شر به واسطه شیء دیگر ، نه به خودی خود.

مهراد
آقای کلام اول این که ارجاع  شرور به امر عدمی حرف شما نیست . تقریباً میشه گفت یکی از استدلال ها و توجیهات  روتین برای مسئله شرور همین است.   مانند اینکه می گویند تاریکی عدم نور است و یا این که سرما عدم گرماست . بیماری در بدن در موارد خاص به سبب نقص در سیستم ایمنی است . خوب این چه چیزی را ثابت می کنه؟ اگر خدا انسان را خلق کرده خوب سیستم ایمنی انسان را هم به طریق اولا خدا خلق کرده . پس چرا ناقصه؟ خوب حتماً یک حکمتی داشته که ما بی اطلاعیم . به قول دوست عزیز پویا نقص در سیستم ایمنی یک چیزی است که وجود داره همانطور که میکروبی که از این نقص استفاده می کنه هم وجود داره .
در مثال اولی تاریکی عدم نور است این درست اما از مانع نور که سبب اصلی تاریکی است صحبتی نمی شود . اینجاست که بنده معتقدم در این استدلال سفسطه شده و آن هم نه از جانب شخص شما بلکه از طرف صاحبان اصلی این استدلال.
شما می خواهید بگید که از خدا خیر مطلق صادر میشه بنده می گم در چارچوب حکمت خداوندی هر چیزی امکان پذیره . هانطور که در مواردی در قرآن می بینیم که خداوند به تنبیه امتها نیز پرداخته که برای آن امم اثرات ویرانگری داشته نظیر طوفان نوح(ع) ، تنبیه قوم حضرت لوت (ع) ، تنبیه بنی اسرائیل بعد از پرستش گوساله سامری و... قرار نیست در همه موارد از خداوند خیر صادر بشه.

کلام
در مباحث قبل عرض شد که شر امر عدمی است یعنی چیزی به نام شر که حقیقت وجودی در عالم داشته باشد، نداریم و علت این ادعا این است که : همه شرور از نوع عدمیات و فقدانیات می باشند و وجود اینها از نوع وجود « کمبودها» و « خلأها» است و از این جهت شر هستند که خود، نابودی و نیستی و یا کمبودی و خلأ هستند ، و یا منشأ نابودی و نیستی و کمبودی و خلأند؛ نقش انسان در نظام تکاملی ضروری جهان ، جبران کمبودها و پر کردن خلأها و ریشه کن کردن ریشه های این خلأها و کمبودهاست.
 گزندگان ، درندگان ، میکروبها و سیلها و زلزله ها و ... از آن جهت بد هستند که موجب مرگ و یا از دست دادن عضوی و یا نیرویی می شوند و یا مانع و سدی در راه رسیدن استعدادها به کمال می گردند . اگر گزنگان موجب مرگ و بیماری نمی شدند بد نبودند ؛ اگر سیلها و زلزله ها تلفات جانی و مالی به بار نمی آوردند بد نبودند . بدی در همان تلفات و از دست دادن هاست. اگر درنده را بد می نامیم نه به ان جهت است که ماهیت خاص آن ، ماهیت بدی است بلکه از آن جهت است که موجب مرگ و سلب حیات از دیگری است.
زهر مار، آن مار را باشد حیات      لیک آن ، م آدمی را شد ممات
پس باد مظلق نباشد در جهان     بد به نسبت باشد این را هم بدان « مولوی»
هر چیزی خودش برای خودش خوب است، اگر بد است برای چیز دیگر بد است، چنانکه زهر مار برای مار خوب است و برای دیگران بد است. در اینجا باید گفت بد بودن زهر مار در وجود لغیره است نه وجود لنفسه .

    

کلام
دوست من جناب مهرداد عزیز ؛
بنده فارغ از اینکه دیگران در رابطه با این موضوع چه گفته اند ، در این مبحث نظر شخصی خودم را بیان می کنم ؛ البته نظرات دیگران محترم است و جا دارد که در مورد صحت و عدم صحت آنها بحث بشود ؛ اما آنچه که خود حقیر بدان قائل هستم این است که :
نقصی که شما در سیستم ایمنی بدن از آن صحبت به میان آوردید در حوزه تخصص حقیر نیست بنابراین نمی توانم بگویم که آیا سیستم ایمنی بدن کامل است و یا ناقص؟ باید متخصیصین علم پزشکی در رابطه با این موضوع نظر بدهند.
اما تاکید حقیر بر این مطلب است که همه وجودات در عالم هستی خیر هستند هیچ موجودی فی نفسه شر نیست ، چنانکه چند مثال در پست قبل برای نمونه ذکر کرده ام. آنچه بنده تاکید دارم خیر محض بودن وجودات است ، یعنی هیچ موجودی در مقایسه با خود شر نیست بلکه خیر محض است. همان میکروبی که سبب مریضی در انسان می گردد ، خودش نسبت به ذات خود و نسبت به نیازمندیهای حیات خود خیر محض است . چون او هم در عالم هستی حق حیات دارد و برای ابقاء حیات خود نیازمند تغذیه می باشد . بنابراین به عبارت دیگر می توان گفت شر نسبی هم هست ، با این توضیح که همان میکروب در مقایسه با ذات خود و نیازمندیهایش خیر محض است و در مقایسه با بدن انسان که تولید بیماری می کند شر است . بنابراین شر علاوه بر این که امر عدمی است یک امر نسبی نیز هست.

مهرداد
بر فرض که همه موجودات خیر مطلق هستند و ما انسانها عقلمون نمی رسه که اینها خیر هستند بنابراین فکر می کنیم شر هستند حالا از این چه نتیجه ای می خواهید بگیرید؟اگر ما الآن در خیر مطلق زندگی می کنیم ، پس چرا خداوند به نیکوکاران وعده بهشت می دهد؟ما که به فرمایش شما همین الآن هم در بهشت زندگی می کنیم!
در مورد نسبی بودن شر ، شر از نظر انسان یک چیز مشخصی است . بیماری از نظر هر انسان ذی عقلی شر است . شما می خواهید بگید که از نظر میکروب که داره احتیاجاتش را برطرف می کنه بیماری انسان یک نعمت است .
ما که مسئول خیر و شر میکروب نیستیم ! از نظر انسان بیماری شر است  و نسبی هم نیست . و لزومی هم نداره که در این باره به نظر میکروب اهمیتی داده شود . بدیهی است که هر موجود زنده ای وجودش برای خودش خیر مطلقه اما این دلیل نمیشه که برای انسان هم خیر باشد .
البته شما می تونید یک بحث جدیدی داشته باشید در باره شر از نظر میکروب یا سایر جانداران اما اینها به بینش نوع بشر به شر ارتباطی ندارد . شما وقتی می توانید بگوید شر یک امر نسبی است که بین انسانها نسبی باشد نه بین انسان و سایر گونه های جانوری .


کلام

سلام دوست عزیز
در پست شماره 148 اشاره کردم که  موجودات عالم که ما حکم به شر بودن آنها می دهیم از این جهت شر هستند که ؛ یا خود ذاتا شر هستند  و یا منشأ نابودی و نیستی و کمبودی و خلأند؛ مورد اول که خلاف است  ، زیرا از نظر فلسفی هر چیز موجودی خیر است ، چون اساسا خود وجود خیر است . اما سخن در مورد دوم است، زلزله از آن جهت شر است که منشأ نابودی و ویرانی است و یا ویروس بیماری زا از آن جهت شر است که موجب کمبود در بدن انسان است.
حال من از شما سوال می کنم ؛
آیا شما زلزله را شر می دانید؟
آیا شما موجودی به نام مار و یا عقرب را شر می دانید؟  


مهرداد
آقای کلام شما به پرسش بنده در اول پست 150 پاسخ ندادید . بنابراین تکرار می کنم .
بر فرض که همه موجودات خیر مطلق هستند و ما انسانها عقلمون نمی رسه که اینها خیر هستند بنابراین فکر می کنیم شر هستند
حالا از این چه نتیجه ای می خواهید بگیرید؟
اگر ما الآن در خیر مطلق زندگی می کنیم ، پس چرا خداوند به نیکوکاران وعده بهشت می دهد؟
در ثانی شما دائماً می گویید خیر است!خیر است!
این خیر را تعریف کنید چون ظاهراً بین برداشت من از خیر با برداشت شما فاصله بسیاری وجود دارد

کلام
سلام دوست عزیز جناب مهرداد منظور من از اینکه می گویم همه موجودات خیر هستند نه اینکه خیر مطلق باشند ، شما به عرایضم دقت کافی نکردید، همه موجودات خیر هستند یعنی اینکه هر موجودی نسبت به خود و نیازمندیهای مادی و معنوی خود خیر می باشند ، البته فارغ از این مسئله که ممکن است بعضی از موجودات نسبت به بعضی دیگر از موجودات شر باشند ، یعنی ممکن است یک موجودی نسبت به موجود دیگر منشاء  شر و بدی و زیان باشند ، اما این بدین معنی نیست که وجود آن موجود مطلقا شر باشد.
و مطلب دیگر اینکه چون دنیا دار تزاحم است و اصولا خاصیت ماده ایجاد تزاحم است ، دنیا نمی تواند خیر مطلق باشد ، بازهم تاکید می کنم « هر موجودی نسبت به خود خیر است» پس اشکال نفرمایید که پس چرا گفتی عالم نمی تواند خیر مطلق باشد. عالم خیر مطلق نیست؛اما خیر نسبی هست.
امیدوارم توانسته باشم منشور خودم رو بیان کنم ؛ اگر به عرایض بنده ایرادی وارد هست بفرمایید!!

مهرداد
بسیار خوب جناب کلام پس بالاخره فرمودید دنیا دار تزاحم است . تمام بحث من هم همینه . بحث خیر و شر را کنار می گذارم چون واژه های مبهم و بی محتوایی هستند . حالا پرسش این است ما چرا در جهان شاهد این همه تزاحم هستیم
فرمودید خاصیت ماده این است . آیا خالق ماده نمی توانست این خاصیت را در ماده قرار ندهد؟ یا نمی دانست که این تزاحمات در بطن ماده وجود دارد ؟ یا این که حکمتی در کار بوده که ما از آن بی اطلاعیم
من خودم به شخصه معتقد به حکمت هستم . حتماً حکمتی در کار بوده . اما نظر شما به عنوان یک کارشناس چیست؟


کلام
دوست عزیز جناب مهرداد
سوال شما در مورد اینکه آیا خالق ماده نمی توانست این خاصیت را در ماده قرار ندهد ؟ همانند سوال شخصی است که می پرسد: آیا خدای جهان آفرین می تواند عالم هستی را درون یک تخم مرغ جای دهد؟ غافل از اینکه در قادر بدون خدا هیچ شکی نیست اما ببینیم آیا ماده ظرفیت چنین امری را دارد، این محال عقلی است ، یعنی عقل چنین امری را محال می داند ، حال آیا خداوند بر محالات نیز قادر است؟
مسئله اینجاست که عدم قادریت از طرف قابل یعنی ماده است ، ماده ظرفیت چنین امری را ندارد نه اینکه خداوند بر این امر قادر نباشد. در بحث تزاحم ماده نیز جریان از همین قرار می باشد ، زیرا که خاصیت ماده ایجاد تزاحم هست ، و ظرفیت ماده از این فراتر نمی رود ، بنابراین محال است که ماده ایجاد تزاحم نکند . عالم ماده ؛یعنی همین دنیایی که ما در آن به سر می بریم دار تزاحم هست بنابراین ممکن نیست خیر محض و خوشی محض در این عالم برقرار باشد ، فلذاست که خدا بندگان را وعده بهشت داد ، همو که بهشت را فراتر از ماده خلق کرده و هیچ تزاحمی در آن مکان وجود ندارد ، بنابراین خوشی محض و خیر مطلق تنها در عالم فراتر از ماده امکان پذیر است.

حنیف
با سلام
جناب کلام عزیز
اینطور که شما فرموده اید محالات عقلی با وجود قادریت خداوند روی نمی دهند چراکه ماده ظرفیت چنین اموری را ندارد. فرض را بر این می گذارم که شما قرآن و اسلام را قبول دارید(اگر خلاف این است لطفاً بفرمایید). . با این فرض:
آیا زنده ماندن حضرت یونس در شکم نهنگ، شکافتن رود نیل، به نمک تبدیل شدن قوم لوط و موارد مشابه جزو ممکنات عقلی و در دایره ظرفیت ماده است؟
فکر می کنم استدلالاتی که شما در مجموعه این مبحث بیان فرموده اید دیگر جزو بایگانی تاریخ فلسفه قلمداد شود. وقتی شما می فرمایید محال عقلی، لازم است دقت بفرمایید که اگر شما مومن به خدا هستید بدون شک او عقل کل است و من و شما عقل ناقص. عقل ناقص مگر می تواند برای عقل کل تکلیف تعیین کند؟ وقتی می فرمایید ماده چنین ظرفیتی ندارد این توجه لازم است که خالق ماده اگر قادر مطلق است پس ظرفیت ماده را هم او تعیین می کند نه من و شما. اینکه بگوییم یک خدای قادر مطلقی ماده را خلق کرده و چون این ماده را با محدودیتهایی خلق کرده حالا دیگر با وجود قادر بودن خدا یک اموری در عالم ماده حتی با خواست خود خدا ناممکن است به نظر بنده حرف بی پایه ایست و به شدت دچار تناقض.

کلام
سلام جناب حنیف عزیز
وقتی در مورد خدا سخن می گوییم ؛ نقل مقتضیات صفات باری تعالی است، یعنی وقتی گفته می شود بر خداوند واجب است که عادل باشد و با عدالت رفتار نماید ، نه اینکه بر او حکم صادر می کنیم ؛ بلکه بدین معنی است که خدا ممکن  نیست ظالم باشد ، خدا حتما عادل است چون عدل عین ذات اوست ، جدای از ذات نیست . خدایی که عادل نباشد خدا نیست ، اگر صفت عدل از ذات گرفته شود آن موجود خدا نخواهد بود ، بنابراین ملاحظه فرمودید که با این سخن بر خدا حکم صادر نشد . بلکه واقعیتی از صفات خدا بیان شد . که چنین خدایی با چنین خصویات هرگز ظالم نخواهد بود.
در بحث ماده و مقتضیات ماده نیز چنین است ، هر چیزی به اندازه ظرفیت وجودی خود مظروف را قبول می کند ، یک ظرف 1 لیتری ظرفیتش همان 1 لیتر است ، از یک ظرف 1 لیتری انتظار بیش از این نمی توان داشت . و یا یک دانش آموزی که استعداد کم دارد ظرفیت علم آموزی او محدود است ، فراتر از ظرفیت محدود خود نمی تواند علم بیاموزد ، و این مربوط به معلم و استاد نیست ، استاد هر چقدر هم در فن معلمی مهارت داشته باشد نمی تواند بیش از ظرفریت وجودی او به دانش آموز علم افاضه کند.
البته باید دقت بفرمایید در اینجا ؛ وقتی گفته می شود معلم نمی تواند ؛ باز جای تأمل دارد زیرا که معنی جمله « معلم نمی تواند» این است که : عدم قادریت منسوب به معلم نیست بلکه مربوط است به خود شاگرد ،زیرا ؛ مشکل از شاگرد است که استعداد فراگیری علم او کم است ، و الا هیچ نقصی بر معلم وارد نیست . او به تمام معنی استاد و متبحر در استادی است . و هیچ نقصی بر او وارد نیست.  
قضیه ماده نیز چنین است ،  ماده ظرفی است که با توجه به ذات خود مظروف را قبول می کند و ممکن نیست بیش از ظرفیتش مظروف را قبول کند ، عدم قابلیت از طرف قابل یعنی ماده است نه اینکه خدا نمی تواند خداوند بر هز چیز قادر است .  قادریت به این معنی نیست که بر محالات نیز قادر باشد . مثل اینکه شما بخواهید به یک شاگرد کم استعداد بیش از استعدا او علم بیاموزید. چنین امری محال است ، اگر چه شما علم کل باشید و هیچ نقصی نداشته باشید.
اما زنده ماندن حضرت یونس در شکم نهنگ  و سایر مواردی که ذکر فرمودید هیچ محذور عقلی ندارد ؛ یعنی از محالات عقلی نیست ، بلکه چنین امری ممکن است.

مهرداد
در خصوص پست آقای کلام  یا آقای احمد کامران ، باید عرض کنم که پرسش من «آیا خالق ماده نمی توانست این خاصیت را در ماده قرار ندهد ؟ » شباهتی به جای دادن دنیا در تخم مرغ ندارد . انسان مدرن بسیاری از این تزاحمات را با کمک علم، دانش و تکنولوژی برطرف کرده است . شما فرزندانتان را در بدو تولد واکسینه می کنید و یا منازل ضد زلزله تهیه می کنید . دولتها با برنامه های دقیق اقتصادی از بروز قحطی جلوگیری می کنند و فجایع طبیعی را کنترل می کنند . علم پزشکی برخی از نارساییهای کودکان را پیش از تولد و یا حتی پیش از ازدواج والدین تشخیص می دهد و مانع از بروز آن می شود .  اینها همه در ظرفیت ماده است . علم انسان بسیار کمتر از علم خداوندی است  اما بسیاری از تزاحمات را بر طرف کرده است . حالا اینها کجاش خلاف عقله؟
در ضمن : تمثیلی که در مورد معلم آوردید در باره این موضوع صدق نمی کند چون معلم خالق دانش آموز نیست بنابراین استعداد دانش آموز خارج از کنترل اوست مانند این می ماند که بگوییم جهان مادی از ازل بوده و خداوند در ایجاد آن دخالتی نداشته و ظرفیت آن هم به خدا ارتباطی نداشته که کم و زیادش کند .
در نهایت می خواهم به این نکته اشاره کنم که کلام اسلامی برعکس فقه اسلامی که کاملاً محکم و مستدل است بسیار ضعیف و ناتوان است و شاید به خاطر همین است که گفتند اصول دین  تحقیقی است و البته به اعتقاد من ایمانی . فرد باید خودش به واسطه برخی تجربیات کاملاً شخصی و نه به صورت استدلالی و فلسفی به اصول دین ایمان بیاورد در غیر این صورت با استدلال های ضعیفی روبرو می شود که قابل دفاع نیست .


دوست عزیز جناب کلام
1-    فکر می کنم شما به سوالی که بنده در بند 1 پست 160 عرض کردم پاسخی نداده اید. یعنی اینکه زنده ماندن یک نفر در شکم نهنگ آنهم بدان شکلی که خود بهتر از بنده می دانید بالاخره اگر عقلی است چطور معجزه الهی خوانده می شود؟ اصلاً معجزات الهی در این نظام فکری شما چه تعریفی دارند؟به این جمله خود دقت بفرمایید:
قادریت به این معنی نیست که بر محالات نیز قادر باشد .
این چگونه خداییست که بر محالات قادر نیست؟ فرقش با آفریدگانش چیست پس؟
2-    بحث کردن از موجودات با بحث کردن از خداوند یک تفاوت اساسی دارد و آن این است که خداوند اصلاً موجود نیست یعنی مفعول نیست
اگر به این دو نکته توجه داشته باشیم که صفات خدا مطلق هستند و شناخت انسان نسبی و آمیخته به خطا آنگاه بحث کردن راجع به صفات و تواناییهای خداوند بحثی بی سرانجام به نظر می رسد. مثلاً اگر بگوییم که خداوند عادل است باید بدانیم که عدل اینجا با عدل انسانی قابل قیاس نیست. تعریفی که من و شما از عدل داریم تعریفی انسانی است و شک نیست که اگر خدایی در کار است و عادل مطلق هم هست ما تعریفی از آن عدل مطلق نداریم. پس نمی توانیم بگوییم که چون خداوند عادل است چنین می کند و چنان نمی کند.
3-    در مورد مثالی که راجع به معلم و شاگرد فرموده اید اتفاقاً عرایض پست 160 بنده را این مثال به خوبی می تواند روشن کند. درست است که معلم به خاطر ضعف خود شاگرد نمی تواند بیش از حد معینی به او بیاموزد اما دقت بفرمایید که معلم خالق شاگرد نیست اما خدا خالق همه چیز است. آنهم خلقتی از جنس کن فیکون. یعنی خلقتی که زمان و مدت نمی شناسد. بنا بر این خود ظرفیت را هم اوست که تعیین می کند و انسان اگر معتقد به وجود چنین خالقی است بدون شک اصلاً نمی تواند در مورد ظرفیت و مختصات خود این خالق یا آفریدگانش هیچگونه رجزی بخواند.



کلام
دوست بزرگوار جناب حنیف سلام
این چگونه خداییست که بر محالات قادر نیست؟ فرقش با آفریدگانش چیست پس؟
خدمت جنابعالی عرض می کنم با توجه به معنى «قدرت» این مسئله روشن مى‏شود. قدرت عبارت است از مبدئیت فاعل مختار براى کارى که ممکن است از او سربزند. هر قدر فاعل از نظر مرتبه وجودى، کاملتر باشد، داراى قدرت بیشترى خواهد بود و طبعاً موجودى که داراى کمال بى‏نهایت باشد، قدرتش نامحدود خواهد بود. امّا باید توجه داشت که کارى که متعلّق قدرت قرار مى‏گیرد، باید امکان تحقق داشته باشد. پس چیزى که ذاتاً محال یا مستلزم محال باشد، مورد تعلق قدرت واقع نمى‏شود(نه اینکه قادر نباشد). قدرت داشتن خدا بر هر کارى، بدین معنا نیست که فى المثل بتواند خداى دیگرى را بیافریند، یا سنگی را بیافریند که خوش نتواند بردارد ، و یا به ماده بیش از ظرفیت وجودی او اعطاء کند و ... این مطلب مانند آن است که بتواند عدد 2 را با فرض 2 بودن، از عدد 3 بزرگتر کند یا فرزندى را با فرض فرزند بودن، قبل از پدرش خلق کند. این امر محال ذاتى است. دوست عزیز فکر کنم نیاز به توضیح بیشتر نباشد ، شاید کمی دقت کنید این مطلب را تصدیق می فرمایید.


  
 با اندیشیدن در آیه 22 سوره ابراهیم ، نقش شیطان در گمراهی انسان را بیان کنید . از این گفتگو چه عبرتی ما باید بگیریم؟

ترجمه آیه 22 سوره ابراهیم :
« و همین که کار خاتمه پذیرد، شیطان مى‏گوید: خدا به شما وعده درست داد. و من نیز به شما وعده (باطل و نادرست) دادم و تخلف کردم، من بر شما تسلطى نداشتم جز اینکه دعوتتان کردم و شما اجابتم کردید، مرا ملامت نکنید، خودتان را ملامت کنید، من فریادرس شما نیستم، و شما نیز فریادرس من نیستید من آن شرکتى که پیش از این (در کار خدا) برایم قائل بودید انکار دارم. به درستى ستمگران، عذابى دردناک دارند».

منظور عمده از این آیه، فهماندن این حقیقت است که انسان خودش مسئول کارهاى خویش است (و نباید این کاسه را سر دیگرى بشکند) چون هیچ کس بر او مسلط نبوده است، پس هر وقت خواست کسى را ملامت کند، خودش را ملامت کند، و اما مساله تبعیت انسان از شیطان به نحوی که از خود راراده ای نداشته باشد امر موهومى بیش نیست و حقیقتى ندارد، و بزودى در قیامت، آنجا که شیطان از انسان بیزارى مى‏جوید و ملامتش را به خود او بر مى‏گرداند، این حقیقت روشن مى‏شود.

شیطان صرف وسوسه باطنی نیست:
کلمه" شیطان" هر چند به معناى شریر است،- چه شریرهاى جنى و چه انسى- هم چنان که فرمود:" وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ" «سوره انعام آیه 112». لیکن در خصوص این آیه، مقصود از آن، همان شخص اولى است که منشاء و منبع تمامى گمراهى‏ها و ضلالت در بنى آدم شد، و نام شخصیش ابلیس است، چون از ظاهر آیه شریفه بر مى‏آید که، او با کلام خود، عموم ستمکاران را مورد خطاب قرار داده، اعتراف مى‏کند که خود او بوده که ایشان را به شرک دعوت مى‏کرده است.
قرآن کریم هم تصریح کرده که: آن کسى که در عالم خلقت چنین پستى را قبول کرده همان ابلیس است، حتى خود ابلیس هم این معنا را ادعا مى‏کند خداى تعالى ادعایش را رد نمى‏کند، هم چنان که در آیه" فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ... لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ"  ادعایش بدون رد، حکایت شده است.
و اما ذریه و قبیله او که قرآن اسم آنها را برده و در باره قبیله‏اش مى‏فرماید:" إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ"(سوره اعراف آیه 27)
 و نیز در سوره‏ کهف براى او ذریه معرفى نموده، مى‏فرماید:" أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ" «سوره کهف آیه 50» البته ولایتشان جزئى است، مثلا یکى از ایشان بر بعضى از مردم ولایت و تصرف دارد، ولى بر بعض دیگر ندارد، یا در بعض اعمال دارد و در بعض دیگر ندارد و یا اینکه اصلا ولایت واقعى ندارند بلکه ولایتشان در حدود معاونت و کمک شیطان اصلى است، و ریشه تمامى کارهایى که از دیگران سر مى‏زند همان ابلیس است.

شیطان بر انسان سلطه ندارد(همچنان سلاطین با قهر و غلبه بر انسانها سلطه دارند)
" وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی"-" سلطان" به طورى که راغب گفته:" به معناى تمکن از قهر است، و اگر دلیل و حجت را هم سلطان گفته‏اند، از این جهت است که دلیل قدرت و تمکن دارد که با نتیجه‏هاى خود بر عقول قهر و غلبه کند و عقل‏ها را تسلیم خود نماید، و ظاهرا مراد از سلطان، اعم از سلطه صورى و معنوى است، و معناى آیه این است که ابلیس گفت: من در دنیا بر شما تسلط نداشتم نه بر ظاهر شما و بدنهایتان که شما را مجبور به معصیت خدا کنم و پس از سلب اختیار از شما خواست خودم را بر شما تحمیل کنم و نه بر عقل‏ها و اندیشه‏هاى شما، تا به وسیله اقامه دلیل، شرک را بر عقول شما تحمیل کرده باشم، و عقول شما ناگزیر از قبول آن شده در نتیجه، نفوستان هم‏ ناگزیر از اطاعت من شده باشند.
و نیز ظاهرا استثناى" إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ" استثناى منقطع است و معناى آیه این است که من چنین سلطنتى نداشتم، لیکن این را قبول دارم که شما را به شرک و گناه دعوت کردم، و شما هم بدون هیچ سلطنتى از ناحیه من، دعوتم را پذیرفتید.
البته هر چند که دعوت مردم به وسیله شیطان به سوى شرک و معصیت به اذن خدا است، لیکن صرف دعوت است، و تسلط نیست، یعنى خداوند شیطان را بر ما مسلط نکرده چون دعوت کردن به کارى حقیقتش تسلط دعوت کننده بر کارى که دیگرى را به آن دعوت کرده نمى‏باشد اگر چه شخص دعوت کننده یک نوع تسلطى بر اصل دعوت پیدا کند.
یکى از دلایل این حرف آیه شریفه‏اى است که داستان اذن دادن خدا به شیطان را حکایت مى‏کند، و آن این است که مى‏فرماید:" وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ ...
وَ عِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ وَکِیلًا" .
که صریحا مى‏فرماید: تو اى ابلیس! سلطنتى بر بندگان من ندارى.
گاهى در اثر دعوت، میل و شوقى در نفس انسان نسبت به عملى که به آن دعوت شده پیدا مى‏شود، و در نتیجه در پذیرفتن دعوت، رام‏تر مى‏گردد، و دعوت کننده به همین وسیله بر نفس دعوت شونده مسلط مى‏گردد لیکن این در حقیقت تسلط دعوت کننده بر نفس دعوت شونده نبوده بلکه تسلیط خود دعوت شونده است، و به عبارت دیگر این شخص دعوت شونده است که با زود باورى خود، دعوت کننده را بر نفس خود تسلط داده و دل خود را ملک او کرده، تا به هر طرف که مى‏خواهد بگرداند، نه اینکه دعوت کننده از ناحیه خود، تسلطى بر نفس دعوت شونده داشته باشد، و لذا ابلیس هم، تسلط از ناحیه خود را نفى نموده و مى‏گوید: من از ناحیه نفس خودم تسلطى بر نفس شما نداشتم. نه اینکه شما دلهایتان را در اختیار من قرار ندادید، به شهادت اینکه دنبالش مى‏گوید:" فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ".
خواهر محترم خلاصه کلام این است که شیطان به هیچ وجه سلطنتی بر انسان ندارد و قدرت اجبار و اکراه از او منتفی است ، بنابراین اگر انسان با سوء اختیار خود به بیراهه رود مقصر خود اوست و شیظان هیچ تقصیری به جز دعوت ندارد . او فقط دعوت می کند و گناهان را زیبا جلوه می دهد ، اما هیچ سلطه ای بر انسان ندارد .
همواره موفق باشید.


  

درد دل با امام زمان (عج)

چه زیباست لحظه ای که آقا و سرورمان بر بالین ما حضور پیدا کند و از ما ابراز رضایت و خوشنودی کند ؛ حقیر این نوشته را در نیمه شب در حالی می نویسم که دختر کوجولوی من مریض الحال در کنارم به خواب عمیق فرو رفته است ؛ از عزیزانی که این نوشته را می خوانند خواهش می کنم تا آخر مطالعه کنند چون مطلب بسیار زیبا و لطیفی را می خواهم بیان کنم.

حدود سه هفته هست که دختر بچه حقیر دچار سرماخوردگی شده تا حدی که اگر لحظه ای غافل شویم دمای بدن او از 38 گذر کرده و در این موقع است که دچار تشنج خواهد شد ، بنابراین بر حسب وظیفه الآن دقیقا 21 شب است که نخوابیدم  از ترس اینکه مبادا دختر کوچولوی من دچار تشنج گردد . زیرا که او پاره تن من است و مهر پدری من اجازه چنین کاری را نمی دهد که با خیال راحت شبها به خواب فرو روم . نه تنها حقیر بلکه همه پدران عالم چنین هستند و کوچکترین ناراحتی را در فرزندانشان نمی توانند متحمل شوند . تا جایی که مریضی فرزند خواب و خوراک را از پدر سلب می کند و این همان عواطف پدری است که خدای سبحان در طینت بشر به ودیعه گذاشته است.

بر طبق روایات اسلامی پیامبر گرامی اسلام(ص) خطاب به همه مسلمانان جهان فرمود: « انا و علی ابوا هذه الامه »

 من و علی پدران این امت هستیم  ؛ پدری دلسوز و مهربان که راضی نیست حتی کوچکترین ضربه ای به فرزند وارد شود و یا به هیچ وجه راضی نمی شود فرزندش از یک کار خیر و پربرکت عقب بماند . طبق این حدیث پیامبر بزرگوار اسلام (ص) و امیر المومنین علی (ع) پدران ما هستند و مهر و عطوفت پدریشان شامل ما هست « انشاء الله» همچنانکه از فرموده های این بزرگوران متوجه می شویم .

بنابراین اگر این دو مطلب را در کنار هم قرار دهیم ( پدر در صورت مریضی فرزند خواب ندارد و همواره در عذاب روحی به سر می برد ؛  پیامبر(ص) و علی (ع) پدران ما هستند و آنها نیز در صورتی که ما مریض باشیم خواب ندارند و همواره به فکر اصلاح و بهبودی ما هستند) این مطلب را که( بقیه امامن وارث پیامبر هستند و جانشین لویند پس آنها نیز پدران ما هستند) به این دو مطلب ضمیمه می کنیم . معنای فرمایش امام زمان (عج) را درک می کنیم :

چرا که فرمود: همه روزه اعمال همه انسانها بر من عرضه می شود و من اعمال آنها را می بینم وقتی اعمال آنها بر طبق دستورات الهی بود خوشحال و راضی می شوم ولی وقتی بر خلاف دستورات الهی بود ناراحت و گریان می شوم و برایشان دعا می کنم .

یا امام زمان (عج) ای شخصیتی که از طرف پروردگار عالمیان برای هدایت و راهنمایی ما انسانها به این دنیا قدم نهادی اگر جز این نبود این دنیای پست و حقیر لیاقت قدوم بابرکت تو را نداشت . تو آمدی تا ما انسانها را باذن پروردگار عالمیان از ظلمات برهانی و به سوی نور و روشنایی رهنمون کنی ، پس بیا و مهر و عطوفت پدریت را شامل ما کن و در حق ما دعا کن و از پروردگار عالمیان بخواه تا امراض روحی و روانی ما را به لطف و کرم خویش درمان کند ، در این صورت است که حق پدریت را بر ما ادا کردی و این به خاطر رحمت کریمانه توست که بر فرزندانت عطا می کنی .

ای امام زمان(عج) روحی لک الفداه وقتی خدای سبحان در حدیث قدسی می فرماید شما بهانه خلقت هستید دیگر حجت بر ما تمام است و در این صورت است که یقین می کنیم شما مصداق فرموده پیامبر بزرگوار (ص) « ابوا هذه الامه» هستید؛ زیرا که اگر شما نبودید ما هم نبودیم پس به نوعی می شود گفت شما علت معدی ما هستید همچنانکه پدر و مادرمان علت معد برای به دنیا آمدن ما هستند ؛ بلکه شأن شما بالاتر از این حرفهاست . ما انسانها شأنیت درک حقیقت هستی شما را نداریم و نخواهیم داشت و به همین خاطر است که در محضر شما دست به کارهای ناپسند می زنیم و شرم نمی کنیم . ای امام زمان(عج) تو بزرگواری کن و شفاعت ما را نزد پروردگارت بکن . الهی آمین

می خواهم حرف آخرم را بزنم یا امام زمان من تنها سه هفته هست که از مریض الاحوال بودن فرزندم رنج می بریم و شبها خواب ندارم و زندگی برایم تنگ و ضیق شده است به حدی که توان انجام کارهای روز مره خود را ندارم ، حال تو نه تنها پدر ما بلکه بالاتر از آن امام و پیشوای ما هستی ، در این مدت طولانی چه کشیدی از دست ما بنده های قدر نشناس و ...

 

 

دوستان منتظر نظرات گرمتان هستم  


  

مراد از رؤیت در درخواست موسى (ع):" رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قال لن ترانی چیست؟ آیا واقعا هدف حضرت موسی دیدن خدا بود؟ مگر حضرت موسی نمی دانست که خدا دیده نمی شود؟

با سلام

قبل از اینکه به این سوال پاسخ داده شود باید به عرض برسانم که پیامبران الهی نسبت به صفات باری تعالی کاملا آگاهی داشته اند و کوچکترین ابهامی در مورد صفات آن وجود اقدس نداشتند ، بنابراین چنین شخصی هیچ گاه چنین درخواستی از خدا نمی کند ؛ زیرا که پیامبر خدا (ص) عالم بر صفات باری تعالی می باشد.

پر واضح است که غرض حضرت موسی (ع) از درخواست دیدن ، غیر این دیدن با چشم و دیدن معمولی بوده است.

علامه بزرگوار صاحب تفسیر شریف المیزان در این باره چنین می نویسد:

 بطور مسلم اگر موسى (ع) در آیه مورد بحث تقاضاى دیدن خدا را کرده غرضش از دیدن غیر این دیدن بصرى و معمولى بوده، و قهرا جوابى هم که خداى تعالى به وى داده نفى دیدنى است غیر این دیدن، چه این نحو دیدن امرى نیست که سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا کند و خداوند دست رد به سینه‏اش بزند.

خواهید گفت پس معناى رؤیت خدا در آیه مورد بحث و همچنین در آیه" وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ" «1» و آیه" ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏" «2» و آیه" مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ" «3» و آیه" أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ" «4» و آیه" فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً" «5» و نیز آیات بسیار دیگرى که رؤیت خدا و لقاى او را اثبات مى‏کند چیست؟ و آیا شما بین این آیات و آیاتى که صریحا امکان رؤیت را نفى مى‏کند مانند جمله" لن ترانى" از آیه مورد بحث و همچنین مانند آیه" لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ" و امثال آن چگونه جمع مى‏کنید؟ و به چه بیانى منافاتى را که بین این دو دسته از آیات به چشم مى‏خورد بر طرف مى‏سازید؟

جواب این سؤال را دیگران هم داده و گفته‏اند: مراد از این رؤیت قطعى‏ترین و روشن‏ترین مراحل علم است، و تعبیر آن به رؤیت براى مبالغه در روشنى و قطعیت آن است، چیزى که هست باید دانست حقیقت این علم که آن را علم ضرورى مى‏نامیم چیست؟ چون او را هیچ چشمى درک نمى‏کند و حال آنکه او بینندگان را مشاهده مى‏کند. سوره انعام آیه 103

هر علم ضرورى به رؤیت تعبیر نمى‏شود، مثلا ما به علم ضرورى مى‏دانیم که شخصى به نام ابراهیم خلیل و یا به نام اسکندر و یا کسرى وجود داشته، و با اینکه علم ما به وجود ایشان ضرورى است علم خود را رؤیت نمى‏خوانیم، و همچنین ما به علم ضرورى مى‏دانیم که شهرى بنام لندن و یا شیکاگو و یا مسکو وجود دارد، و لیکن صحیح نیست به صرف داشتن این علم بگوییم" ما لندن را دیده‏ایم" حتى در مقام مبالغه در عالم بودن خود نیز صحیح نیست چنین تعبیرى بکار بریم، اگر هم بخواهیم مبالغه کنیم باید بگوییم:" وجود ابراهیم و اسکندر و کسرى آن قدر براى من روشن است و یقین من به وجود ایشان آن قدر زیاد است که تو گویى من ایشان را دیده‏ام" نه اینکه بگوییم:" من ایشان را دیده‏ام" و همچنین در مثال لندن و شیکاگو و مسکو.

از این مثال روشن‏تر علم ضرورى به بدیهیات اولیه از قبیل" یک نصف عدد دو است" و یا" عدد چهار جفت است" مى‏باشد، زیرا این بدیهیات بخاطر کلیتى که دارند محسوس و مادى نیستند و چون محسوس نیستند مى‏توانیم اطلاق علم بر آنها بکنیم و لیکن صحیح نیست آنها را رؤیت بنامیم، و همچنین تمامى تصدیقات عقلیى که در قوه عاقله انجام مى‏گیرد و یا معانیى که ظرف تحققش وهم است که ما اطلاق علم حصولى بر آنها مى‏کنیم و لیکن آنها را رؤیت نمى‏نامیم، و اگر در پاره‏اى از امور عقلى کلمه" رأى و رأیت" را بکار مى‏بریم مقصودمان دیدن به چشم نیست بلکه مقصود حکم کردن و اظهار نظر است.

 [حقیقت علم ضرورى که از آن به رؤیت تعبیر مى‏شود]

بله، در میان معلومات ما معلوماتى است که اطلاق رؤیت بر آنها مى‏شود و آن معلومات به علم حضورى ما است، مثلا مى‏گوییم:" من خود را مى‏بینم که منم و مى‏بینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم، و مى‏بینم که فلان چیز را دوست و فلان چیز را دشمن مى‏دارم، و مى‏بینم که نسبت به فلان امر امیدوار و آرزومندم" معناى این دیدنها این است که من ذات خود را چنین مى‏یابم و آن را بدون اینکه چیزى بین من و آن حائل باشد چنین یافتم، و من خود ذاتم را یافتم که نسبت به فلان امر ارادت و محبت دارد، کراهت و بغض دارد، امید و آرزو دارد و ...، و این امور نه به حواس محسوس‏اند و نه به فکر، بلکه درک آنها از این باب است که براى ذات انسان حاضرند، و درک آنها احتیاجى به استعمال فکر و یا حواس ندارد.

البته اشتباه نشود این تعبیر غیر تعبیر" مى‏بینمت که فلان چیز را دوست مى‏دارى و فلان چیز را دشمن مى‏دارى" مى‏باشد، براى اینکه معناى جمله اخیر این است که من با چشم خود تو را در هیاتى مى‏بینم که آن هیات و قیافه دلالت دارد بر این که تو در دل، فلان چیز را دوست مى‏دارى. و این غیر آن مطلبى است که ما خاطر نشان ساخته و به حب و بغض و ارادت و کراهت نفس مثال آوردیم، چون در آن مثال که مى‏گفتیم:" من مى‏بینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم ..." مقصودمان این است که من خود ارادت و کراهت و حب و بغض را و خلاصه حقیقت و واقعیت این امور را در نفس خود مى‏یابم، نه اینکه از چیزى دیگر پى به وجود آنها برده و به وجود آنها استدلال مى‏کنم.

__________________________________________________

 (1) بعضى چهره‏ها آن روز شاداب است و سوى پروردگار خویش نگران است. سوره قیامت آیه 23

 (2) و قلب وى آنچه را بدید تکذیب نکرد. سوره نجم آیه 11

 (3) هر که امید دارد به پیشگاه خدا رود وعده خدا آمدنى است. سوره عنکبوت آیه 5

 (4) مگر پروردگارت بس نیست که او به همه چیز گواه است. بدانید که آنها از رفتن به پیشگاه پروردگارشان به شک اندرند. بدانید که خدا به همه چیز احاطه دارد. سوره حم سجده آیه 54 [.....]

 (5) هر که امید دارد به پیشگاه پروردگار خویش رود باید عمل شایسته کند، و هیچ کس را در عبادت پروردگار شریک نکند. سوره کهف آیه 110

 (ترجمه المیزان ج 8 ص 307) 

 


  

سلام

دوستان عزیز این سوال و جوابها محصول تلاش بنده در سایت کلوب می باشد ؛ انشاء الله سعی ام بر این خواهد بود که هر از چند گاهی از این نوع سوال و جوابها در وبلاگ قرار دهم ، امید که مورد استفاده دوستان رامی قرار بگیرد.

سوال کننده : جناب درویش:

سوال: آنچه که از آیات قرآن کریم استفاده می شود حضرت آدم (ع) از مقام بسیار بالایی بر خوردار بود ، زیرا به ملائکه دستور سجده بر آدم(ع)  را صادر کرد و این نشان از عظمت و مقام والای ایشان را دارد ، اما از طرفی قرآن کریم فرمود: و عصی ربک   یعنی بر پروردگار خویش را عصیان کرد و مرتکب گناه شد.

سوالی که از دوستان محترم و علمای گرانقدر دارم این است که آیا گناه با مقام منیع نبوت در تضاد نیست؟ مگر پیامبر گناه می کند؟ آنچه که ما شنیدیم پیامبر معصوم است و امکان صدور خطا و اشتباه از طرف او وجود ندارد . پس چطور حضرت آدم امر پروردگار خویش را عصیان نمود؟

پاسخگو ؛ کلام نو:

جواب : عصمت پیامبران همگانى است و حضرت آدم (ع) نیز فاقد آن نبوده است لیکن براى روشن شدن این مسأله باید چند نکته را به دقت مورد بررسى قرار داد:

1. اوامر و نواهى الهى دو قسم است: الف. مولوى یا قانونى، ب. ارشادى.

قسم اول تکلیف‏آور است و خداوند به طور جدى خواستار انجام آن مى‏باشد و براى انجامش پاداش و در مقابل ترک آن عذاب قرار داده است.

قسم دوم در حقیقت تکلیفى از ناحیه پروردگار نیست، بلکه خداوند بدان وسیله آدمى را به حکم عقل یا واقعیتى تکوینى که نتیجه آن عمل است- ارشاد مى‏کند مانند طبیبى که به مریض دستور مى‏دهد فلان غذا را نخور. این دستور یک تکلیف قانونى نیست که اگر خلاف کند او را به مجازات رسانند بلکه به این معنا است که تخلف از آن با بهبودى او ناسازگار است. بهشتى که آدم در آن بوده، مرحله ماقبل تکلیف و تشریع بوده است و نهى جنبه ارشادى داشت زیرا آن درخت داراى ویژگى و اثر تکوینى خاصى بوده که چون از آن خوردند، به فرموده قرآن: «فبدت لهما سواتهما». از این‏رو شرایط زیستى دیگرى براى آنان لازم شد. بنابراین حضرت آدم مرتکب گناه تکلیفى نشده، ولى درعین حال عمل او متناسب با آن مقام منیع آموزگارى ملائک نبوده است. از این رو هم از آن مقام بلند تنزل یافت و هم دیگر آن بهشت جاى مناسبى براى او نبود. از همین جا معناى آیاتى مثل: «فعصى آدم ربه فغوى» و روشن مى‏شود که این عصیان نه عصیان به معناى گناه است بلکه سرپیچى در مقابل نهى ارشادى است که شایسته جایگاه رفیع او نبوده.

 توبه آدم (ع)

توبه به حسب حال انسان‏ها متفاوت است و همه انبیا و اولیا پیوسته در درگاه الهى بر توبه و استغفار مشغول بوده‏اند زیرا:

الف. توبه و انابه فرد از بهترین شیوه‏هاى تواضع دربرابر پروردگار است.

ب. اولیاى خدا حتى کارهاى نیکشان را در مقابل جلالت و عظمت پروردگار ناچیز و مایه شرمندگى مى‏دانستند و توبه مى‏کردند.

ج. توبه مردم عادى از گناه است ولى اولیا و اوصیا از اینکه ذره‏اى از خدا غافل شوند توبه مى‏کردند.(1)

بهترین دلیل بر اینکه عصیان حضرت آدم در برابر نهى مولوى و قانونى خداوند نبود، این است که بعد از آیه «و عصى آدم ربه فغوى» بلافاصله قرآن مجید مى‏فرماید: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى» سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و [وى را] هدایت کرد(2)

برگزیدگى شخصیتى از سوى خداوند نشانه مقام بلند او است و اگر خطایى از او سر زده، در حد گناه و از بین رفتن عصمت نبوده است. در صورتى که اگر نافرمانى در برابر دستور مولوى و قانونى بود، از ظلم‏هایى است که با مقام پیامبرى سازگار نیست چنان که درداستان حضرت ابراهیم (ع) خداوند به طور کلى فرموده است: «لاینال عهدى الظالمین»(3) «پیمان (امامت و پیامبرى) من به بیدادگران نمى‏رسد».(4)

دلیل دیگر بر اینکه عصیان حضرت آدم (ع) در حد گناه نبوده است، این است که هیچ‏گاه خداوند وعده عذاب در برابر آن نداده و تنها به مشقت و رنج دنیایى اشاره فرموده است. در «سوره طه» مى‏خوانیم: «فلا یخرجنکما منالجنة فتشقى» «[شیطان‏] شما [آ دم و حوا] را از بهشت خارج نسازد که به رنج و سختى مى‏افتید»(5)

پى‏نوشت‏

 (1) براى آگاهى بیشتر ر. ک: هاشمى نژاد، سیدعبدالکریم، رهبران راستین.

 (2) طه (20)، آیه 122 و 123.

 (3) بقره (2)، آیه 24.

 (4) براى آگاهى بیشتر ر. ک: طباطبایى، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، آیه 124 سوره بقره.

 (5) ر. ک: همان، ج 14، ص 222- 218.

  

 

دوستان همواره منتظر نظرات گرم شما هستم

 


  
+ همراهان عزیز در ایام فاطمیه بنده را هم دعا کنید نیازمند دعاهای شما هستم


+ با سلام خدمت سروران گرانقدر وبلاگ کلام نو به روز شد . در انتظار نظرات سازنده شما ...


+ نعمت های بهشتی سراسر لذت است


+ با سلام خدمت سروران گران قدر ضمن تلیست ایام شهادت فاطمه زهرا (س) با مطلبی به عنوان فاطمه (س) معلم فرشته ها در خدمت دوستان هستم.


+ چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود امیرالمؤ منین على علیه السلام روز جمعه در کوفه سخنرانى زیبایى کرد، در پایان سخنرانى فرمود: دوستان بقیه جریان را در وبلاگ بنده مطالعه بفرمایید.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ